زنگ ورزش بود . صدای موزیک توی سالن پخش میشد و بچه ها به رهبریِ سهون ، حرکات نرمش رو که با موزیک ، موزون شده بود ، انجام میدادند...
بعد از اون قرار شد تا بسکتبال بازی کنند. کاپیتان های دو تیم طبق معمول سهون و بکهیون بودند. بکهیون وقتیکه عینکش رو از چشم بر میداشت ،انگار که تغییر شخصیت میداد و از حالت خونسرد و بیتفاوت همیشگیش خارج میشد.
سهون : من گروه همیشگیم رو میخوام…
بک : نع، نمیشه... دوباره یارگیری میکنیم...
سهون بلافاصله با تموم شدن جمله ی بک ، اولین برداشت رو زد : چان...
بک هم با نیشخند گفت : جونگین...سهون که تازه با چان های فایو داد بود ،با شنیدن حرف بک ،اخمی کرد و با اعتراض گفت : چی میگی؟ جونگ پایه ی ثابت گروه منه…
بک اومد جلو و با نیشخند دست جونگین رو که کنار سهون ایستاده بود، کشید و گفت : من که گفتم دوباره یارگیری میکنیم؛ اگه میخواستی، میتونستی اونو انتخاب کنی...سهون سریع دست دیگه ی جونگ رو کشید : جونگ جز معامله نیست ... اون همیشه مالِ منه...
با این حرفِ سهون ،کیلو کیلو قند توی دلِ بی دل جونگ آب شد و لبخندی نیمه محو و جذاب به لبش نشست.
بک دست جونگ رو رها کرد وگفت : اگه توی برداشت نباشه ، پس توی بازی هم نباید باشه...
سهون ، جونگین رو کشید سمت خودش و اون رو کنارش قرار داد و گفت : جِر زنی نکن دیگه بک هیونگ...
بک هم معترض گفت : نمیشه تو هم چان رو داشته باشی و هم جونگین رو ...
چان با صدای بم و ارومش در حالی که چشماش نیمه بسته بودند، گفت : بسه بابا ، من میرم با اونا...فقط انقدر بحث نکنید...
سهون پوفی کرد و گفت : خیله خب... پس تِن هم با من...
بک : یوتا...
سهون: وین وین ...
بک : اِمبر...
سهون دوباره اعتراض کرد : امبر باید با دخترا والیبال بازی کنه...
امبر خودش جواب داد : اما من میخوام بسکت بازی کنم...
سهون باز پوفی کشید و رو به پسرهایی که کناری نشسته بودند و بازی نمیکردند گفت : بچه ها شما نمیاین؟… شیو ،عجقم، نمیای؟
شیومین از اون طرف دستش رو بالا برد و گفت : نه ممنون من زیاد وارد نیستم...
سهون : اشکال نداره عجقم تو همین که اینجا باشی به من انرژی میدی...
بچه ها کمی خندیدند و تنها کسی که با کلافگی گفت : خیله خب ، تعداد که دیگه مساویه بیاید شروع کنیم...
جونگین بود...
سهون نگاهی به افراد اماده برای بازی کرد . با اینکه تعداد کم بود اما مساوی بودند.
سهون هم گفت : خیله خب... کدوم تیم اول شروع میکنه ؟ شیر یا خط کنیم؟
بک گفت : تهش که باز هم میوفته دست تو ...
وبعد به سمت سبد توپها که سمت دیگه ی سالن بود، حرکت کرد.
سهون نگاهی به جونگین که سکه ی نقره ای رنگ و براقی که طرحهای خاصی که نشان از عتیقه بودنش داشت ، رو بین انگشتهاش تاب میداد، انداخت . جونگین با نگاه سهون، حرکت بعدی انگشتش رو زیر سکه زد و سکه به بالا پرتاب شد و لحظه ی بعد روی پشت دست جونگین فرود اومد و دست دیگه ی جونگین روش قرار گرفت...
سهون نیم نگاهی به تیم مقابل کرد با نیشخند گفت : شیر...
یوتا که نیشخند سهون رو دیده بود، گفت : بزار ما شیر باشیم...
و سهون اینبار با پوزخند معنا داری گفت : خیله خب اگه شما این رو میخواد ما خطیم...
جونگین دستش رو برداشت وبا نیشخندی اعلام کرد : خط...
و دستش رو جلو برد تا همه اون رو ببینن...و مثل همیشه حس ششم سهون درست از اب در اومده بود...سهون از اول هم حدس میزد که یکی از اعضای تیم مقابل قصد خرید انتخاب اولش رو میکنه.
بک که تازه توپ رو از سبد دراورده بود، بدون اینکه بپرسه نتیجه ی شیر یا خط چی شد، با خطاب کردنِ سهون توپ رو بی درنگ به سمتش شوت کرد.
: سهون...
ESTÁS LEYENDO
A Different Story1
Fanficاین یک داستان متفاوته از دنیایی که شاید فکر میکنیم شباهت زیادی به دنیای ما داره؛ داستانی که نمیشه از کلماتش به راحتی گذشت و همهی شخصیتهاش، حلقه های کوچک و بزرگ زنجیره ی آن هستند. داستانی که نمیشه فقط یک اسم براش انتخاب کرد. تفاوت هر داستانی به شخصی...