گو سو، پیشکار اعظم ، خودش رو به اربابش که روی مبل سلطنتیش روبه شومینه و پشت به اون ، نشسته بود، رسوند و با احترام گفت : قربان… مهمون دارید...جام نوشیدنیِ سرخ رنگش رو پایین اورد وبا صدای محکمش گفت : کیه؟
گوسو: عالیجناب کیم ...
ابروهاش بالا پرید : کیم سوهو؟!
پیشکار گو: بله... و البته ایشون کمی عصبانی به نظر میرسن...نیشخندی زد و از جاش بلند شد و به سمت سالن اصلی حرکت کرد ؛اما در لحظه ، چیزی به خاطرش اومد .
برگشت سمت خدمتگزارش و با ظاهر همیشه جدیش گفت :آهان، راستی گو...
گو سو نگاهش رو از زمین گرفت و بالا اورد: بله قرن؟
کریس با همون چشمای سردش بهش خیره شد :بهتره حواست رو بیشتر جمع کنی... کیم جونمیون دیگه مقامی نداره ؛ پس لازم نیست عالیجناب خطاب بشه ، اون فقط اقای کیمه...متوجه شدی؟
گو سو سرش رو بیشتر خم کرد و گفت : بله ... بخاطر اشتباهم معذرت میخوام...بیشتر حواسم رو جمع میکنم...
نگاه سردش رو از گو سو گرفت و دوباره راهش رو ادامه داد.
خودش رو با ارامش و وقار به سالن رسوند . همونطور که دست چپش رو در جیب شلوار پارچه ایِ خوش دوخت و مارکش فرو کرده بود، دست راست و نشاندارش رو جلوی بدنش به حالت قائم قرار داده بود و محکم قدم برمیداشت .
سوهو رو دید که همونجا کنار ورودی تالار سوم ایستاده و بدون توجه به اون همه جلال و جبروتی ،که البته براش تازگی نداشت ، از کلافگی و عصبانیت دور خودش میچرخه و حرکات هیستیریکی انجام میده...
مکثی کوتاه کرد و سوهو رو به طور کامل از نظر گذروند. لبخندی زد ولی خیلی کوتاه و محو ...دوباره به قدمهاش جون داد و با صدای بمش اون رو به خودش جلب کرد.
: بیا داخل... دَم در بَده...
سوهو با اخمی که غلیظ تر شده بود، سرش رو بالا اورد و بی مقدمه چینی و پر تحکم گفت : جونگین رو از سهونِ من دور کن ، هرطور که میتونی...
کریس بی تفاوت و ریلکس ، به سمت مبل های سلطنتی زرکوب شده و قیمتی رفت و روی یکی از اونها، پشت به سوهو نشست : چرا فکر میکنی که من میتونم جلوشو بگیرم...سوهو پوزخند زد و گفت : فکر کردم حداقل جایگاهم رو به شخص شایستهای دادند؛ ولی الان میبینم ، آدمِ بی لیاقت و بدردنخوری صاحبش شده...
کریس پوزخندی زد: وقتیکه رفتی باید به این فکر میکردی، که الان لازم نباشه حسرت جایگاهت رو بخوری...
سوهو تک خند عصبی ای کرد و به اون قامت لم داده بر صندلی مجلل، یک قدم نزدیکتر شد گفت: مثل اینکه یادت رفته برای چی مجبور شدم برم، نه؟...
با سکوت کریس ،سریع بحث اون گذشته ی کذایی رو بست و گفت : من برای شخم زدن گذشته نیومدم...فقط اومدم بگم اون پسر سرکش رو کنترل کن و گرنه تضمین نمیکنم خودم دست بکار نشم...کریس جام پایه بلند مملو از مایع خوش طعم و سرخ رنگی رو از خدمتکار گرفت و با دست اشاره زد که همونطور که بیصدا اومده، بره: وقتی که اجازه میدادی جونگین به سهون نزدیک بشه و با سکوتت حمایتشون میکردی ، باید به این روزها هم فکر میکردی...
ESTÁS LEYENDO
A Different Story1
Fanficاین یک داستان متفاوته از دنیایی که شاید فکر میکنیم شباهت زیادی به دنیای ما داره؛ داستانی که نمیشه از کلماتش به راحتی گذشت و همهی شخصیتهاش، حلقه های کوچک و بزرگ زنجیره ی آن هستند. داستانی که نمیشه فقط یک اسم براش انتخاب کرد. تفاوت هر داستانی به شخصی...