Topic 12: #Shadow takeover is impossible (#تصاحب سایه غیر ممکن است...)

94 24 0
                                    

تبلتش رو به پریز زیر میزش ، شارژ زد . اونطوری کسی متوجه نمیشد که تبلتش رو دراورده...

تا سرش رو از زیر میزش بیرون اورد ، درب اتاقش به شدت باز شد و چهره ی اخمالوی همیشگی یونگی لای درب ظاهر شد.

: چه عجب بیدار شدی!... پاشو بیا، مامان شام پخته...

اروم زمزمه کرد : عجیب غذا پختن اونه...

یونگی که داشت میرفت ، برگشت و گفت : چیزی گفتی؟

با چهره ی پوکرش به او خیره شد و اون هم با همون اخم گفت : حتما من اشتباه شنیدم...

رفت. چن با حرص چشماشو بست و غرید : کثافت ...حتی درو نبست...

از پشت میز بیرون اومد و درب اتاق رو بست .دوباره یه سمت میز رفت و پشت میز روی زمین نشست تا راحت تر بتونه با تبلتش کار کنه.

صفحه گوشیش که بالا اومد ،اولین کارش، روشن کردن اینترنت بود. از بین تمام اِکانتاش تنها یک نفر بود که unmute بود. که بلافاصله بعد از اتصال گوشیش پیامهاش رو میشد بالای صفحه اعلان دید. نیشش باز شد و بی درنگ وارد صفحه ی چتش شد. یه دور خیلی سریع پیامهاش رو خوند :

از kp.msh     :

_   من فکر نکنم بتونم واسه فردا درس بخونم...

_ ایندفعه تا خواستم بخونم سرم درد گرفت‌بدددددددد...🙁

_تو لابد داری خر خونی میکنی ....شمبولم دهنت...

+ به کون کردنیِ قشنگم که نمیتونی درس بخونی...

بخاطر اینکه صدای فریاد بلندی اون رو خطاب قرار داده بود ، با اکراه از جاش بلند شد و  از اتاق بیرون رفت. طبق معمول در سکوت غذا خوردند، البته خوردن که نه ؛ چون مطمئنا اون به اصطلاح غذا، قابل خوردن نبود...

یونگی که بعد از لقمه ی اول با کوبوند قاشقش توی ظرف و اعتراضِ با فریاد راهش رو گرفت و رفت . اما چن ، مثل اون نبود... چن مجبور به تحمل بود...

وقتی که از گذشت زمان کافی مطمئن شد، از جاش بلند شد و با یه تشکرِ کوتاه و زیرلبی یه سمت قلعه ی همیشگیش راهی شد. در اصل خونه ی اون به همون اتاق محدود میشد و در جاهای دیگه ی این عمارت همیشه نقش یک مهمون و یا راحتتر بگیم، بارِ اضافه رو بازی میکرد.

با ارامش و سردیِ همیشگیش، وارد اتاقش شد و به محض ورود اون نقاب سرد و بی تفاوت همیشگیش رو پایین گذاشت و با قدمهای سریع سمت تبلتش رفت. با دیدن اعلاناتش خدا رو شکر کرد که شیومین مثل خودش، روزی یکبار و اون هم اخر شب ها به گوشیش سر نمیزنه...

از kp.msh     :

چرا این روزا چسبیدی به کونت؟ نکنه رفتی تو دسته ی داده ها بدبخت ؟

+: خدا را چه دیدی؟ شاید رفته باشم تو خط دادن...

-: بابا ما که با هم از این حرفا نداشتیم... تو کونی بودی و رو نمیکردی؟

A Different Story1Where stories live. Discover now