Topic 23: #Different guests (میهمانان متفاوت)

67 19 0
                                    

به محض اینکه بوی سنگها و خاکِ چمن زده ی باغ، به یاخته بویاییش رسید، چشمهاش اروم باز شدند؛ اما اون دو چشم خونین رنگ  و براق، با دندانهای بلند و جثه ی بزرگ و هیولا وارش که روی چهار دست وپایش به سمت او می آمد، جلوی پرده ی چشماش، چیزی نبود که انتظار داشت...

به سرعت خودش رو روی زمین عقب کشید و همانطور که دستانش را حائل صورتش میکرد، فریاد زد:نه،نــــــــــــــــــه...

همه دور اونها جمع شده بودند و از حرکت شیومینِ هراسان، شوکه...

دستی که روی شونه اش قرار گرفت، باعث شد پرده ی توهم از چشمانش کنار برود...

چهره ی مزیّن به لبخند تیونگ بر پرده ی نگاهش جون گرفت...

حالا تنها چیزی که حس میکرد خستگی ای عمیق بود...

نگاهش رو به اطرافش داد. همه دورش جمع شده بودند و با تعجب بهش نگاه میکردند؛ همه به جز هشت نفر... یا بهتره بگیم نُه نفر...

نفر نهم " مین چن " بود؛ اون هنوز بهوش نیومده بود...

سهون کنار شیومین و بین اوندو زانو زد و با نگرانی دستش رو روی شونه ی شیومین گفت: حالت خوبه؟

شیومین نگاهش رو از چن به چشمای قهوه ای شیرینِ سهون داد و لبخند بیجونی زد : اره...

دوباره نگاهش رو به چن داد و گفت : اما چن...نمیدونم چش شده بود...حالش بد بود و یجورایی تشنج کرده بود...

سهون به سمت چن برگشت و  شیومین هم با نگرانی بر زانو کنار او رفت و بالای سر چن نشست...

تائو و بونگ هم  کنار اونها با نگرانی زانو زدند ... تائو سیلیِ ارومی به چهره ی چن زد و بونگ هم اسم او را صدا کرد...

بونگ وقتی بعد از چندبار تلاش، جوابی نگرفت، از جا بلند شد و با سرعت به سمت ساختمون اصلی عمارت دوید: کمک، کسی اینجا نیست؟

تائو ترسیده و کلافه از جاش بلند شد و از کوله اش بطریِ آبی رو بیرون کشید؛ ولی خالی کردن تمام اون هم بنظر جوابگو نبود.

همه با نگرانی و هراس به جسم بیجون و چهره ی رنگ باخته ی چن خیره شده بودند و همهمه ای بین آنها بالا گرفت.

شیومین احساس میکرد روحی در بدن ندارد. رنگش پریده ، نفسش کوتاه و سنگین و چشمانش در حال پر شدن بودند. او داشت از دست رفتنِ زندگیِ بهترین دوستش رو جلوی چشماش میدید؛ البته اگر میشد اسم دوستی رو بر رابطه ی اونها پیاده کرد.

سهون با چشمهای نگرانش به جونگین خیره شد و نالید: بیا یکاری بکن...

جونگین اما خونسردانه شانه ای بالا انداخت: چیکار کنم؟ اگه قرار بود بیدارشه با کارای شما بیدار شده بود...

سهون دندونهاش رو به هم فشرد و نگاهش رو بیشتر بین بقیه اکیپ نسبتا بی تفاوتشون چرخوند، اما انگار فقط اون بود که دوباره متفاوت از بقیه‌ی هالووین بویز عمل کرده بود.

A Different Story1Where stories live. Discover now