صدای زنگِ رو مخِ گوشی که دوباره بالا رفت، اینبار به جای کوبوندن بالش روی سرش، با حرص مضاعف از دست جونگینِ لعنتی که گوشیِ لعنتی ترش رو با خودش نبرده بود و شخص لعنتی ترتری که بد موقع هوسِ زنگیدن کرده و از قضا بدجوری هم کَنه بود، با چشمانی که اندکی پف داشتند و جرقههایی از تبار آتش اقیانوس، گاه گاه، زمینه ی قهوه ای چشمانِ دوست داشتنیِ لعنتی اش را درخشان میکردند، سر بلند و دست دراز کرد.
گوشی آخرین مدل و کهکشانی جونگین رو از روی عسلیِ کنار تختهای جفت شده، به چنگ کشید.
بدونِ اینکه به مردمک چشمانش خستگی بده و عنوان مخاطب رو از رو صفحه بخونه، تماس رو وصل کرد و گوشی رو روی گوشش کوبوند.
شخص پشت خط بدونِ اینکه فرصتی به سهون بده، شروع کرد به صحبت، که نه...عربده کشیدن...
:هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی وو جونگین؟ چند دفعه باید به این گوشیِ لعنتیت زنگ بزنم و تو آدم سر به هوا و بی مسئولیت، عین خیالت نباشه و نادیده بگیری؟ هیچ میدونی ما توی چه موقعیت لعنتی ای گیر کردیم و توی لعنتی بدونِ توجه به تأکیدهای منِ لعنتی باز کار خودت رو کردی و رفتی پی خوش گذرونیت؟ پسره ی احمق، تو فرداشب باید با افرادت، نِپال باشی و هنوز هیچ کوفتی آماده نکردی...
سهون با شنیدن حرفهای کریس وو فکش قفل شد و دندون قروچه ای کرد.
حقیقتی که سعی داشت از خودش کتمان کنه با عربده های کریس وو روی سرش ویرون شده بود.
این حقیقت که جونگین هم رفتنی است...
کریس پوفی کرد و بالا فاصله با صدایی که کمی آرومتر اما هنوز حرصی ادامه داد: اصلا میشنوی چی میگم؟
با نگرفتن جواب غرید: وو جونگین...
سهون نفس عمیقی کشید و از لابه لای دندانهای چفت شده اش گفت: قول نمیدم که وقتی اومد یادم نرفته باشه که بهش بگم زنگ زدی؛ ولی... کریس وو تو بهتره یادت نره که هیچوقت نباید سعی کنی اونو از من جدا کنی و حتی فکرش رو هم نکن که بخوای زودتر از اتمام اردو اونو ببینی...
کریس با صدایی آروم و کمی متعجب گفت: کیم سهون؟!
سهون نگاهش رو از روتختی چهار خونه ی آبی و سفیدش گرفت و به آیینه ی روبه روی تخت داد.
با پوزخندی به انعکاس جفت تیله های درخشان اقیانوسی اش، جواب داد: نه... از این به بعد تو فقط با من طرفی... اسمم رو به خاطر بسپار کریس وو...من، کیم سان...
و بعد با پرتاب کردنِ با شتاب گوشی به سمت آیینه ، تماس رو به کل، قطع کرد.
صدای شکستن تصویرش توی آینه بلند تر از ندای ترک خوردن قلبش نبود.
خرناسی از خشم از درونش فواران کرد و در گلوش خفه شد.
برای کریس وو مشکلی نبود که به بکهیون زنگ بزنه و دستوراتش رو از این طریق به جونگین ابلاغ کنه ولی امیدوار بود که تهدیدش کاملا برای کریس وو جا افتاده باشه...
ESTÁS LEYENDO
A Different Story1
Fanficاین یک داستان متفاوته از دنیایی که شاید فکر میکنیم شباهت زیادی به دنیای ما داره؛ داستانی که نمیشه از کلماتش به راحتی گذشت و همهی شخصیتهاش، حلقه های کوچک و بزرگ زنجیره ی آن هستند. داستانی که نمیشه فقط یک اسم براش انتخاب کرد. تفاوت هر داستانی به شخصی...