Topic26: #Fighter & bodyguard (# مبارز و محافظ)

67 14 0
                                    

صدای ویبره ی گوشیش رو می شنید؛ ولی حتی حال باز کردن چشماش رو هم نداشت، چه برسه به اینکه یه چرخ بزنه، دست دراز کنه، گوشی رو از روی عسلی کنار تخت، به چنگ بگیره، بلند کنه بزاره رو گوشش و سختتر از همه اینکه حرف بزنه؛ پس فقط بالشِ روی سرش رو، که برای خفه کردن وِزوز‌ های اطراف روی سرش گذاشته بود، بیشتر فشرد.

صدای ویبره که قطع شد یک نفس آسوده کشید و لبخند نامحسوسی روی لبهای برجسته‌اش نشست.

چیزی نگذشته بود که صدای سوت ممتد و گوش خراشی، به مثالِ صور اسرافیل به هنگام قیامت، توی گوشهای بزرگش پیچید.

از درد در خودش مچاله شد و دهنش با فریاد بی صدایی باز شد. در حقیقت انقدر فشارِ روی سیستم عصبی اش زیاد بود که اصلا نمیتونست از حنجره اش انتظار فعالیت  داشته باشه...

تنها کاری که تونست انجام بده کوبوندن مشت سفید شده از فشار و پر از رگهای بیرون زده اش، به تشک فنری تخت بود.

صدای سوتِ فرا صوت قطع شد؛ ولی دندانهای چانیول هنوز از فشار به هم چفت شده بودند.

تن بی جونش رو، آروم از تخت کَند و نشست.
دستِ سستش به سمت گوشیِ در حال ویبره ی روی عسلی دراز کرد و جوابگو شد.

صدای خمار اما درآمیخته با خنده ی "لِی" توی گوشهاش که هنوز درد داشتند پخش شد: حالت چطوره؟

چانیول از میان فک قفل شده اش گفت: با احوال پرسیهای جنابتون، خــــــــوب...

لِی: تا تو باشی برای من گشاد بازی درنیاری...

چانیول چرخشی به گردنش داد و با اخم کمرنگی گفت: حالا امرتون؟

لِی جدی شد و کوتاه تذکر داد، تا دست پرورده اش به یاد بیاره داره با کی حرف میزنه: پارک چانیول...

چانیول لبخندی زد : حتی ندیده هم میتونم حدس بزنم که الان همون پرستیژِ من عاشقش رو گرفتی؛ جدی و پر ابهت...

لِی سعی کرد لبخند در حال تشکیلش رو بخوره: از اثرات قلعه‌ی دیو سفیده؟

چانیول گنگ پرسید: چی؟

لِی: این پُر چونگیت، بچه...

چان تک خنده ای کرد: میتونه؟!

  لِی خنده ی کوتاهی  در جوابش کرد.
بعد از مکثی، با لحن دوباره جدی، گفت: اوضاع چطوره؟ همه چی رو زیر نظر داری؟

چان هم جدی و با اخمی کمرنگ جواب داد: چیز عجیبی که هست اینه که به غیر از جریان کوتاهی که با اون جنگلی ها داشتیم، دیگه خبری نیست و قلعه نشینا اصلا عکس العملی نسبت به ما نشون ندادن...

لِی متفکرانه جواب داد: هوم... قابل انتظار بود... اما بازم حواست رو جمع کن...

چان: چشم...

A Different Story1Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum