جونگین همونطور که سهون رو در آغوش میفشرد وقتی دید نفسهای سهون منظم و حالش بهتر شده، لبخندش خورد.
اخمی کرد و غرید: بار آخرت باشه همچین شوخی های بی مزه ای میکنی ها...
سهون که انگار در افکار خودش غرقه بود گفت: ای کاش تو هم یک شوخیه بی مزه بودی...
جونگین خشک شد...
اگه این رو از زبون سهون برداشت میکرد معنای اکراه از این رابطه و اگر از سمت سان میدونست، میتونست اون رو یک جمله ی شیطنت آمیز با چاشنیِ عاشقانه و عارفانه تعبیر کنه...
سهون خودش رو از آغوش جونگین بیرون کشید و از جاش بلند شد.
با غ غر سعی کرد خاک تنش رو بتکونه...
سهون : آییییییش... لعنت بهت...چطوری فهمیدی اخه؟
جونگین نیشخندی زد و از جاش بلند شد: همینم مونده گول تو بچه فسقلی رو بخورم...
سهون کنار یکی از درختها رفت و دوربین کوچکش رو که جاساز کرده بود، برداشت.
همونطور که دوربین رو خاموش میکرد گفت: ولی قبول کن که چند لحظه باورت شده بود...
جونگین اخم کرد و جدی گفت: حتی نیم لحظه هم باور نکردم...
سهون: خیلیم کردی...
جونگین دوباره نیشخندی زد وگفت: آره خب، بحثِ" ک.ر.د.ن" باشه، من پایه ی ثابتش هستم...
سهون صورتش رو جمع کرد و گفت: منحرف عوضی...
اما به سرعت پوزخندی به چهره نشاند و همونطور که قدمهای دور شده از جونگین رو دوباره برمیگشت، ادامه داد: البته، دست خودت نیست؛ در واقع عوضی بودن تو خونته...
فاصله ای بینشون نمونده بود و سهون سرش رو به سمت گوش جونگین برد و زمزمه کرد: درست مثل کسی که عوضی بودن به نحو احسن رو، به نحو احسن، بهت یاد داده...کریس وو...
خشن شدن تُنِ صدای سهون وقتیکه اسم کریس وو رو به لب میورد کاملا واضح بود.
انگار که شیطان درونش، واکنشهای زیادی نسبت کریس وو داشت...
جونگین سرش رو کمی عقب کشید تا بتونه چشمهای سهون رو ببینه...
مطمئن بود که سهون هیچوقت، هیچ درگیری ای با کریس وو نداشته...اصلا مگه چند بار همدیگه رو دیده بودند که بخواهند درگیر بشن...
همیشه خودش، کیم سوهو و چانیول که فرمانبردار بی چون و چرای لِی بود، مانع از دیدار بین سهون و کریس شده بودند؛پس حالا این درمورد اینکه لحن پر خشم و نفرت سهون نسبت به کریس از کجا نشأت میگرفت، چه فرضیه ای میشد داشت؟
موجی آبی رنگ در قهوه ای چشمان سهون میچرخید...
این نشان میداد که سان قابلیتهای جدیدی پیدا کرده که شاید به نفع هردوی "خودشان" باشد.
YOU ARE READING
A Different Story1
Fanfictionاین یک داستان متفاوته از دنیایی که شاید فکر میکنیم شباهت زیادی به دنیای ما داره؛ داستانی که نمیشه از کلماتش به راحتی گذشت و همهی شخصیتهاش، حلقه های کوچک و بزرگ زنجیره ی آن هستند. داستانی که نمیشه فقط یک اسم براش انتخاب کرد. تفاوت هر داستانی به شخصی...