Part 4 "سوتفاهم"

528 103 57
                                    

یونگی و جیمین به سمت ماشین حرکت کردن و هردو سوار ماشین شدن. بعد از خارج کردن ماشین از پارکینگ، جیمین شیشه رو پایین داد تا کمی از هوای سرد صبح برای پریدن خواب از سرش استفاده کنه ولی بعد از چند دقیقه بخاطر مخالفتای یونگی شیشه رو بالا داد.
خب اون نمیدونست یونگی چقدر از اینکه صبح ها سردش بشه بدش میاد. هرچند باید حدس میزد، از اونجایی که وقتی بعد از یونگی از شیر آب استفاده کرد، آب گرم بود.
بعد از بالا کشیدن شیشه ها، سکوت سنگین تر شده بود و یونگی برای اینکه فضا رو عوض کنه، ضبط رو روشن کرد و همونطور که سعی میکرد حواسش به جلو باشه، دنبال آهنگ موردعلاقه‌اش می گشت. یه آهنگ خیلی آروم که با پیانو نواخته میشد و خواننده زن با احساس خاصی اون رو میخوند.
همین برای جیمین کافی بود تا دوباره در خیالات خودش غرق بشه. درسته که زبان انگلیسی بلد نبود و فقط توی دبیرستان خونده بودتش، ولی از احساسی که توی صدای زن بود، میتونست حدس بزنه که داستان تلخی پشت آهنگ وجود داره.
سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و دوباره افکار دیشبش رو از سر گرفت. طبق چیزی که حساب کرده بود تا الان نباید زنده میبود. حس پوچی عمیقی بهش دست داده بود و اگه از یونگی خجالت نمیکشید حتما ضبط رو خاموش میکرد چون واقعا آهنگ محرکی بود برای یاداوری تمام بدبختیا و خاطرات تلخش. اما به اندازه کافی به یونگی زحمت داده بود و اذیتش کرده بود. حتی ازش نپرسیده بود که جای ضرباتش کبود شدن یا نه. یبار دیگه به خودش لعنت فرستاد و آرزو کرد که ای کاش الان زنده نبود.
خیلی طول نکشید که ماشین جلوی محل کار یونگی ایستاد و جیمین خیره به ساختمون پیاده شد. کوچه تر و تمیزی بود و ساختمونها با اینکه قدمت داشتن، ولی زیبا بودن. این چیزی بود که جیمین اول از همه بهش فکر کرد.
پشت سر یونگی به راه افتاد و به سمت در ورودی ساختمون رفت. از راه پله ها بالا رفتن و یونگی در واحدی در طبقه سوم رو باز کرد. کنار ایستاد تا جیمین اول بره و خودش هم پشت سرش به راه افتاد.
با اینکه وسایل طوری چیده شده بودن که اونجارو شبیه دفتر کار کنه، اما جیمین حدس میزد که اونجا یه آپارتمان مسکونی باشه. یونگی به سمت در اتاقی رفت که احتمالا دفتر کارش بود و جیمین هم پشت سرش رفت.
دم در اتاق ایستاد و فضای دفترش رو نگاه کرد. نمیدونست باید منتظر اجازه ورود باشه یا فقط وارد شه. یونگی کتش رو دراورد و روی چوب لباسی انداخت، کیفش رو روی میز گذاشت تا وسایلش رو دربیاره و بدون اینکه سرش رو برگردونه به جیمین گفت : "بیا تو، راحت باش."
جیمین وارد شد و در رو بست. روی مبل مشکی رنگ نشست و دستاش رو روی پاهاش در هم قلاب کرد و مشغول دنبال کردن حرکات یونگی شد.
وقتی یونگی هم روی صندلیش مستقر شد و یه نگاه اجمالی به پرونده انداخت، سرش رو بلند کرد و به پسر نگاه کرد. نمیدونست باید چجوری ازش سوال کنه. از عکس العمل جیمین میترسید.

- خب پارک جیمین، ۱۹ ساله. میشه ازت بخوام باهام در این پرونده همکاری کنی؟

جیمین با سردرگمی گفت:

Saviour [Yoonmin Ver.]Where stories live. Discover now