همه چی از وقتی شروع شد که جیمین داشت تولد ۱۸ سالگیش رو جشن میگرفت."عسلم میتونی خوراکی ها رو برای مهمونا ببری ؟"
" تهیونگ عسلم! نوشیدنی ها یادت نره! " همسرش از توی اشپزخونه داد زد، ظاهرا دستاش با کلی دسر پر بود، هی اینور اونور میرفت و داد میزد و تهیونگ رو به خاطر تنبلیش سرزنش میکرد.
حتی صدای رومخ همسرش هم نمیتونست این روز رو خراب کنه، یپ امروز روز خاص پسرش بود. جیمین بالاخره داره وارد سال های نوجوونیش میشه اما این به این معنی نیست که اجازه داره کارهای بزرگسالانه انجام بده.
با دوتا سینی توی دستاش، واقعا براش سخت بود که تعادلشون رو حفظ کنه و البته سرانجام خوبی هم نداشت وقتی که یکی اتفاقی باهاش برخورد کرد.
صدای بلند افتادن وسایل توی اتاق پخش شد، هردوشون خوش شانس بودن که لیوان ها از پلاستیک درست شده بودن، ولی خب این بازم این حقیقت رو تغییر نمیداد که لباسهای هردوشون خیس شده بود.
چشمهای تهیونگ گشاد شد وقتی پسری که رو به روش بود رو دید. موهای نرم پرکلاغیش حالا مرطوب شده بودن، صورتش بخاطر اون مایعی که روش ریخته بود میدرخشید، قطره های آب از لبه ی هودی ای که تنش بود درحال چکیدن بود، باعث شده بود که اون تیکه پارچه به بدن کوچولوش بچسبه و تهیونگ میتونست قسم بخوره که آب دهنش رو قورت نداده بود.
پسر نوجوون فقط بخاطر پوزیشنی که توش بودن گونه هاش سرخ شد، پاهاش هر دو طرف بدن مرد بودن و دستهای تهیونگ خیلی عالی دور سرش بودن.
" ا- اه... ا- اقای کیم- " برای پیدا کردم کلمات مناسب لکنت گرفت.
خدا لعنتش کنه، اخه چطوری میتونست به این مردی که روش افتاده بگه که دیکش رو دقیقا روی باسنش داره فشار میده ؟
وقتی جانگکوک تکون خورد دهن تهیونگ از شدت تعجب باز شد وقتی که یه چیز نرم و گرد رو حس کرد که به دیکش مالیده میشه.
تهیونگ بالاخره بلند شد و گلوش رو صاف کرد، دستش رو برای کمک دراز کرد که البته پسر کوچیکتر با خجالت دستشو گرفت، هردوتاشون ساکت بودن تا اینکه جانگکوک لرزید.
" شت متاسفم بچه. نمیخواستم که خیس کنم- " هولی فاک تهیونگ میتونست بدن اون پسر رو از زیر هودیش ببینه، اون بدن بفاک دادنی بود !
بدن لاغر با کمر باریک، نوک سینه ها ی صورتی و سیخ شده ی بامزه، ترقوه های خوشمزه که به سادگی روی اون گردن سفیدش مشخص بودن، خط فک بُرَنده، بازوهای کوچولو و کیوتش با انگشت های کشیده، حتی صورت اون پسر هم زیبا بود.
خودتو کنترل کن کیم تهیونگ. اون بهترین دوست پسرته.
تهیونگ حتی متوجه نشده بود که چند وقته داره به بنده خدا زل میزنه. بدون فکر کردن یه فحش زیر لب داد و خدمتکار خونه رو صدا زد تا این گندی که بالا آوردن رو جمع کنه همونطور که خودش داشت پسر جوونتر رو به سمت اتاق خودش و همسرش میکشید.
YOU ARE READING
My son's best friend | TAEKOOK
Fanfiction" اون بهترین دوستِ پسرمه. این کار اشتباهه " " اما ددی، من بیشتر از پسر و زنت میتونم دوستت داشته باشم " ------------- اگه تهیونگ بخواد از یک چیز مطمئن باشه اینه که همیشه یه پدر خوب و همسر عالی بوده. زندگی عالی و بی نقص، یه زن زیبا و پسر دوست داشتنی...