قسمت سیزدهم – مرز نازک بین دنیاها
یک ماه قبل – پنت هوس هتلی در آتن - یونان
لوهان با شنیدن صدای حرکت بی صدای یونهو بین زمین و هوا چشم هاش رو باز نکرد و در حالی که ملافه ی ابریشمی رو تا کمرش بالا می کشید نق زد:" واقعا چطوریه که با اینکه حتی یه جسم درست و حسابی هم نداری موقع حرکت اینقدر سر و صدا می کنی؟"
یونهو بی اینکه به خودش زحمت پوشوندن نیشخند کش دار و ترسناکش رو بده فقط گفت:" ویلسون هنوز داره دنبال پسره می گرده و نمیخواد اعتراف کنه به کلی گمش کرده."
لوهان پوفی کشید و کمی توی جاش چرخید تا به یونهو نگاه کنه:" خیلی دوست داشتم وقتی فهمید پسره با توتم زده به چاک قیافه ش رو ببینم."
یونهو دست دراز کرد و یکی از بسته های کوچیک کاکائو که مثل شمش های کوچیک طلا روی تخت لوهان پخش بود رو برداشت:" باید بهش بگیم کجاس؟"
لوهان یک کاکائو ی دیگه از بین ملافه ها برداشت:" خیلی خوبه که جدیدا از این هتل ها برام رزرو میکنی... واقعا دیگه از ول گشتن بین متل های درجه سه خسته شده بودم..."
یونهو که با حسرت خاصی به شکلات توی دستش خیره بود با گذاشتن لب هاش روی شکلات، روح درونی اون رو بین لب هاش کشید و خود کاکائو که بیشتر شبیه یک تیکه ذغال شده بود روی زمین انداخت:" باید بهش بگیم پسره کجاس؟"
لوهان روی شکمش چرخید و اینبار بی اینکه اهمیت چندانی به پوشوندن بدن شیری رنگش بده نیم نگاهی به یونهو انداخت:" میدونی... میتونیم بهش بگیم که پسره داره یه راست میره به نیروانا. حتی میتونیم محل نیروانا رو بهش نشون بدیم. اینجوری کارش رو خیلی جلو می اندازیم... "
بعد نیشخند زد و ادامه داد:" ... اما خب، هر چی زودتر کار ویلسون به سر انجام برسه ما زودتر مجبور میشیم بی خیال چنین راحتی ای بشیم. اگه تو برای رد شدن از مرز دنیا ها عجله ی خاصی نداری، من میگم می تونیم هنوز یکی دو هفته ای برای رو کردن قدرت های اصلی مون برای ویلسون صبر کنیم."
بعد بلند شد تا دوش بگیره اما با نگاه به شکلات نابود و رها شده نق زد:" یونهو، یکم شعور داشته باش. حتی اگه یه روح خبیث گند اخلاق باشی باز هم زمین انداختن آشغال واقعا خیلی بی شخصیتیه..." و با نگه داشتن ملافه دور کمرش به سمت حمام بزرگ اتاقش به راه افتاد.
بوی گل تازه توی اتاق پیچیده بود که نشون میداد خدمه صبح زود گل های اتاق رو عوض کردن. . . و لوهان برای گرفتن نفس تازه ای به سمت نزدیک ترین گلدون خم شد.
یونهو با برداشتن شکلات از زمین خندید:" تو واقعا یه چیز ویژه ای لوهان... اینکه تو به راحتی آدم هایی که سر راهت قرار بگیرن می کشی و ازم میخوای جسدشون رو هر جا که بهتر باشه پرت کنم، اما چنین چیزی رو بی شخصیتی میدونی یکی از دلایلیه که من به چیزی که ازت ساختم خیلی افتخار میکنم."
KAMU SEDANG MEMBACA
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Misteri / Thrillerخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...