قسمت بیست و چهارم – شبح
جونگ کوک با چشم های گرد شده به وی نگاه کرد. منظورش چی بود که می گفت "دیگه نمیخوام رهات کنم"
و این همه ش نبود! اون دست هاش رو باز کرد و جونگ کوک رو به سمت خودش کشید:" قبل از اینکه ببینمت مطمئن نبودم، اما حالا مطمئنم. من از اینجا نمیرم! بم مهم نیست که به اینجا تعلق ندارم. اگه بدون تو به دنیای زنده ها برگردم فرقی با مرده ها ندارم..."
اما جونگ کوک پسش زد:" تو نمی دونی چی داری میگی. فضای اینجا داره ذهنت رو بازی میده!!! تو نمیتونی توی دنیای مردگان بمونی وی! روحت از درون اونقدر باهات می جنگه تا از اینجا خلاص بشه... که ممکن برای همیشه فراموش کنی کی بودی و کجایی..."
و از جا بلند شد تا وی رو به مسیری ببره که می دونست می تونه از این جهان خارجش کنه اما وی که بزرگتر و بلند تر از اون دیده میشد حتی از جاش هم تکون نمی خورد.
جونگ کوک خواهش کرد:"بیا زمانی که داریم رو به کار مهم تری بگذرونیم!!"
اما وی خیلی جدی سر جاش نشست:" نمیتونی من رو از جام حرکت بدی. اونقدر اینجا میشینم تا برای برگردوندنم دیگه دیر بشه... بعدش کلی وقت برای همه ی کارهایی که بخواییم بکنیم داریم..." و با محبت دستش رو کنار صورت جونگ کوک کشید.
و وقتی اعتراضی ندید لب هاش رو روی لب های جونگ کوک گذاشت. مطمئن نبود از بوسیدن شون چقدر می گذشت اما وی اصلا مشکلی نداشت که تا ابد توی همون حالت بمونه... تا اینکه جونگ کوک عقب کشید.
چند نفس عمیق گرفت و در حالی که از کنار وی می رفت تا عقب تر بایسته، دورش رو هاله ی سیاه رنگی گرفت. وی نفسش رو حبس کرد انگار جونگ کوک شروع به تغییر کرده بود، به خوبی دیده نمیشد اما تا جایی که وی از بین سایه ها تشخیص می داد پسر در حال بزرگ تر شدن بود.
" تو میتونی به اندازه ی سنین مختلفت تغییر کنی؟؟"
اما بدون دریافت سوالش، جونگ کوک که از تاریکی بیرون می اومد و به جای یه نوجوون، حالا به شکل یه مرد قوی دیده میشد گفت:" تو باید برگردی...! یا باید قول بدی که بعد از اتمام زمانت اینجا رو ترک میکنی..."
وی حالا تو دست های مردی که از خودش قوی تر بود گیر افتاده بود خواهش کرد:" نه نه!! اهمیتی نمیدم!! جونگ کوکــــآ..." اما وقتی دید که جونگ کوک داره اون رو به سمت خروجی غار می بره نهایتا برای اینکه همین زمان رو هم از دست نده تسلیم شد:" باشه!! قول میدم! قول میدم!!!!!!!! "
با این جمله یقه ی جونگ کوک رو چسبید و اون رو ملتمسانه به سمت خودش کشید. با قرار گرفتن دوباره ی لب هاشون روی هم می تونست حتی همین هاله ی شبح گونه از جونگ کوک هم کم کم داره حس واقعی پیدا میکنه...
آروم جونگ کوک رو به عقب هل داد و به دیواره ی غار چسبودنش. بر خلاف میلش قول داده بود که میره اما هنوز وقت داشت.
STAI LEGGENDO
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Mistero / Thrillerخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...