seoul࿐

1.1K 125 137
                                    

با اولین قدمی که از هواپیما به بیرون برداشت تمام خاطراتش بهش حمله کردند...
اولین بوسش
خنده هاش تو این کشور
شب هایی گرمشون توی بغل هم
اخرین دیدارشون
درست توی همین فردوگاه بود که عشق و زندگی و ارزوهاش رو پشت سرش گذاشت تا به نیوزلند بره
هنوز یادشه که اون روز لیسا چجوری دنبالش دووید چجوری برای اخرین بار همرو در آغوش کشیدن
یادش اومد چجوری لیسا رو توی اون لحظه از خودش دور کرد
الان سرنوشت اون رو به بازی گرفته بود
دوباره به خونه ی اول برش گردونده بود
" هی جنی حالت خوبه "
جنی با حرف جونگ‌کوک از افکارش بیرون پرید و متوجه قطره اشکی که از گوشهء چشمش چکیده بود شد
لبخند مصنوعی زد و سرش رو به نشونه موافقت تکون داد
" اره خوبم . یاد خاطراتمون افتادم . اخرین بار چندسال پیش بود که اینجا بودیم ؟ "
جونگ‌کوک دستش رو روی شونهء جنی انداخت و باهم از پله ها پایین رفتند
" فکنم ۲ یا ۳ سال پیش بود ، خدایا من چقدر دلم واسه کیمچیای کره تنگ شده "
جنی خندهء کوتاهی کرد و لپای برادرش رو کشید
" اخرین بار که خیلی بد غذا بودی"
کوکی صورتش رو از جنی دور کرد
" ایییی نکن ، راستش من به تهیونگ هیونگ قول دادم که خوب بخورم یادت رفته "
کوکی لبخند گنده ایی تحویل اونیش داد و میشد گل انداختن لپاش رو به وضوح دید
جنی با به یاد اوردن اسم تهیونگ لبخند غمگینی زد ولی چیزی بروز نداد ، چقدر اینجا همه چیز بهم ربط داشت
چمدوناشون رو برداشتند و باهم از فرودگاه خارج شدند
میخواستند سوار یکی از تاکسی ها بشن و راه بیوفتند که یه نفر بلند اسمشون رو صدا زد
با شک سمت شخص برگشتند
جنی باورش نمیشد
هنوز مثله قبل بود
دختر زیبایی که سمتشون میدوود و واسشون دست تکون میداد
با هیجان خودش رو توی بغل جنی پرت کرد و محکم اونو توی اغوشش فشورد و بعد جونگ کوک رو بغل کرد
" جیسویا تو اینجا چیکار میکنی اونی "
جنی با تعجب پرسید و جیسو باهمون لبخند جواب داد:
" چیه فک کردی برگشتن بهترین دوستمو از دست میدم ؟ این خرگوش با معرفت بهم گفت که برگشتید "
جنی نگاه تندی به کوکی انداخت و کوکیم سرشو به یه جهت دیگه چرخوند جیسو با ناراحتی گفت
" چیه نکنه از دیدنم ناراحت شدی ؟ "
" نه نه ، البته که خوشحالم که میبینمت . فقط این پسر به من قول داده بود که به کسی نگه ، ولی خب به هر حال قرار بود متوجه شین "
جنی لبخند مطمئنی زد تا قبل از اینکه گوشش توسط جیسو پیچونده شه
" اخرین بارت باشه چیزیو به من نمیگی ، فهمیدی جندوکی؟؟؟"
جنی به تقلا کردن افتاد و به جنگکوک که اون طرف از خنده غش کرده بود نگاه مرگباری انداخت
" اره قول میدم تکرار نشه. ایی ولم کن "
جیسو گوش جنیو ول کرد و اون دوتا رو سمت ماشینش راهنمایی کرد
جنی توی را سلقمه ایی به کوکی زد
" اینو یادم میمونه هویج "
کوکیم سریع تر از جنی سمت ماشین رفت و جلو نشست و خودش رو از کیتن عصبانی نجات داد
جنی نگاهی به ماشین کرد و به سمت جلو برگشت
"میبینم که پیشرفت کردی کیم جیسو"
با این حرف جیسو نگاه سوالی به جنی انداخت
"قبل از رفتن ما فقط یه دوچرخه داشتی"
و بعد لپ هاش رو باد و خندید
جیسو در حالی که دنده رو عوض میکرد چشم غره ای رفت
"همه آدما پیشرفت میکنن جندوک تو چشم بصیرت نداری"
و بعد با لبخند ملیحی زد و به سمت کوک برگشت
"خب هویج بگو بیینم چیکارا کردی دور از ما این خواهرت که بی بخاره"
و بعد چشم غره ای به جنی که پوکر نگاهش میکرد رفت
"یااا به من نگو هویج من 22 سالمه"
جیسو خندید و همونطور که به جلو نگاه میکرد موهای کوک رو بهم ریخت
"خفه شو تو واس من هنوز هویجی گود بوی"
جنی با لبخند به حرف های اون ها گوش میکرد
قطعا این صحنه براش آشنا بود
دستای لیسا وقتی موهاش رو بهم میریخت و اون با عصبانیت سعی در جبرانش میکرد رو قطعا نمیشد فراموش کرد
هیچ چیز فراموش نمیشد
شاید بشه کنار اومد اما فراموش کردن کار سختس بود
لبخند تلخی زد و سعی کرد به گذشته فکر نکنه
چون قول نمیداد کارش به بیمارستان نکشه
سرش رو تکون داد و سعی کرد خاطرات غم انگیزش رو مثل همیشه نادیده بگیره
با ایستادن ماشین نگاهی به اطراف کرد و بعد از پیاده شدن کش و قوصی به بدن گرفتش داد طوری که صدای ستون فقراتش رو شنید
مشکل از ماشین جیسو بود؟یا خسته بودنش؟
"جیسویا چقدر اینجا تغییر کرده"
جیسو با دست های پر که به کوک تشر میزد تا کمکش کنه به سمتش رفت
"جنی یا بهتره بجای گفتن تغییر ها فقط بهشون عادت کنی"
با باز کردن در وسایل رو به دست جنی داد
کمی مکث کرد و نفسش رو بیرون داد
"جنی"
چند ثانیه منتظر موند و بعد از کشیدن نفس عمیق رو به جنی گفت
"یه سوپرایز بالا منتظرته،یعنی یه نفر"
سوپرایز؟

خب نمیدونم چی بگم اولش سلام
این اولین فیکمه
میدونم ایراد های زیاد دارم
و امیدوارم به مرور زمان بهتر شم و فیک ابکی دستتون ندم
امیدوارم حمایتم کنید
و اینکه قراره یه فیک هیجانی باشه و شما خوشتون بیاد ازش یعنی امیدوارم
مرسی که حمایت میکنید بوص

لاو یو مرسی که کمک میکنید:")
Nicotrol
lavaae
BabyHippie212
ووت یادتون نره؛)

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 14, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

❧ᴅʀᴇᴀᴍ ᴏғ ʀᴜɴɴɪɴɢ❧ Where stories live. Discover now