♤ chapter 5 ♤

1.7K 519 24
                                    

جونگین

اون پسر فرق داشت. وقتی دیدمش متوجه شدم فرق داره. 
اون روز بخاطر یه مسئله به بیمارستان رفته بودم تا لوهان رو ببینم و متوجه شدم بالای سر یه مریضشه.
وارد اتاق شدم بدون توجه به حضور اون مریض داشتم با لوهان هیونگ حرف می زدم که حس کردم صدایی شنیدم صدا خیلی ضعیف بود. در واقع من نه بلکه گرگم صداش رو شنیده بود. میخواست یکی بهش نگاه کنه
به سمتش نگاه کردم و دوباره حرکت لبهاش رو دیدم. میخواست نزدیک تر بشه.
لوهان از دیدن حرکت لبهاش ذوق زده شد و چشم انداز هاش شروع به درخشیدن کرد ولی نگاه اون پسر رنگ پریده همش روی من بود دوباره لب زد و لوهان ازم خواست سمتش برم و من با اکراه جلو رفتم و بهش نگاه کردم. یه چیزی درموردش عجیب بود.  یه جوری بود که گرگم رو مجبور به زوزه می کرد انگار میخواست جلوش بیاسته و به تمام دنیا غرش کنه.
اون پسر اروم چشم هاش بسته شد و چشم های بسته اش گرگم رو به درد انداخت.
لوهان اهی کشید و بعد از چک کردن خوب بودن پسر از اتاقش بیرون اومد و به محض بیرون اومدن و فاصله گرفتن ازش تازه گرگم اروم شد. لوهان نگاه کردم: اون کی بود؟
_ برادر همون آلفایی که میخوای ببینی.
اوه پس این پسر برادر یه الفای قرمزه دیگه است؟  منم یه الفای قرمزم.  درباره سهون از لوهان شنیدم اون بهم گفت یکی رو دیده که اونم الفای قرمزه و من از این طریق کنجکاو شده بودم و امروز اومده بودم اینجا تا بتونم درباره اون بفهمم و این پسر رو دیدم.  سرم رو تکون دادم و به لوهان نگاه کرد: اون آلفا کی می یاد؟
_ برنامه مشخصی نداره. در واقع هر وقت بتونه می یاد.
_ میخوام ببینمش.
با تعجب بهم زل زد: چرا؟
_ باید درباره چیز مهمی باهاش حرف بزنم.
لوهان چند لحظه مکث کرد و شونه ای بالا انداخت: فکر نکنم امروز بیاد.
حس کردم یه چیزی درباره لوهان اشتباهه ولی اون لحظه زیاد بهش فکر نکردم و گفتم: می تونی از پرونده برادرش که اینجاست آدرسی ازش بهم بدی؟
لوهان برای یه مدت طولانی مکث کرد و بعد اهی کشید و بلند شد: دنبالم بیا.
به دفتر پرستاری رفت و پشت سیستم نشست و اطلاعات پسر رو وارد کرد. با دیدن مشخصات پسر برای یه لحظه تعجب کردم توی اطلاعاتش نوع گرگش رو مشخص نکرده بود.
شونه بالا انداختم و آدرس خونه اشون رو حفظ کردم و بعد از تشکر از هیونگ از اتاق بیرون اومدم.
به سمت خونه اونها رفتم و امیدوار بودم اون پسر سهون بتونه چیزی که میخوام بهم بده.
وقتی منشی پدر تونست یه قرار ملاقات با سهون توی یه رستوران برام جور کنه خوشحال شدم و اون شب تمام سعیم رو کردم تا بهترین باشم. 
وقتی دیدمش به نظر بزرگ تر از سنش می اومد. کت و شلوار خاکستری پوشیده بود و صورتش بی تفاوت بود. همیشه فکر میکردم این منم که می تونم صورتم رو بی تفاوت نگه دارم ولی اون حتی بهتر از من بود.
تعارفات اولیه رو انجام دادیم و سهون به خوبی نشون داد یه آلفا قرمزه.  عطر تنش اونقدر قوی بود که به سختی گرگم رو کنترل می کردم.
این یه چیز بین آلفا هاست. همه فکر میکنن کنار اومدن دوتا آلفا با هم سخته. اما در واقع اینطور نیست چیزی که ما آلفا ها رو دور از هم نگه می داره بخش انسانیمونه در حالی که بخش گرگی ما علاقه زیادی به قدرت داره و وقتی یه آلفا دیگه کنارت باشه قدرت بیشتری پیدا خواهی کرد. اما همیشه این بخش انسانی ماست که مانع میشه.  آلفاها حتی خود من مغرور خشک و مستبد هستیم. و کنار اومدن دو انسان این مدلی با هم سخته نه کنار اومدن دو آلفا.
_ من تعریف شما رو از برادرم شنیدم لوهان. 
سهونی که تا الان با بی تفاوتی بهم نگاه میکرد با اسم لوهان تغییر حالت داد: اوه شما برادر لوهان شی هستید؟
با سر تایید کردم و اون ادامه داد: وقتی پدرت خواست به دیدن یه الفای قرمز دیگه برم واقعا نمی دونستم چرا. الان که یه طوری آشنا هستیم احساس بهتری دارم.
هنوز یکم خام بود. سنش پایین بود ولی به هر حال حتی الان هم قدرتمند به نظر می رسید.
_ ولی حتی الان هم نمی دونم با من چیکار دارید جونگین شی.
_من درباره پدر و مادرتون شنیدم. دو آلفا قدرتمند کنار هم و خوب اونها واقعا منو متحیر می کنند.  زندگی دو آلفا کنار هم سخته.  من زوج های زیادی مثل والدین شما دیدم ولی هیچ کدوم هیچ وقت زندگی به این طولانی نداشتن.
_ جونگین  شی میشه مستقیم بگید چی میخواین؟
سهون دوباره بی تفاوت شد و پرسید و من برای مدتی بهش زل زدم اگه هدف مهمی نداشتم الان از این رستوران بیرون زده بودم.
_میخوام با من ازدواج کنی.
چشم های سهون برای اولین بار گرد شد و با بهت پرسید: چی؟
بهش توضیح دادم: باهام ازدواج کن. هر دو ما الفای قرمز هستیم و بودن ما کنار هم قدرتمندمون میکنه.
_ من به قدرت بیشتری نیاز ندارم.
با اخم گفت و از جا بلند شد: روزتون بخیر آقای کیم.
تعظیمی کرد و اتاق رو ترک کرد. 
برای مدتی توی شوک رد شدن بودم. مطمئن بودم قبول میکنه و وقتی از شوک اولیه در اومدن دستم رو مشت کردم من کسی نبودم که عقب بکشم.
همون لحظه به منشیم زنگ زدم و خواستم قراری رو با آقای دو پدر سهون هماهنگ کنه.

" Omega " [Complete]Where stories live. Discover now