◇ last chapter ◇

2.3K 576 106
                                    

وقتی سهون برام گفت پدرش چه بلایی سر کیونگسو آورده مثل آخرین تکیه پازل بود.
همه چیز توی ذهنم کامل شد . حالا می فهمیدم چرا آقای دو بهم گفت کیونگسو یه الفاست. همه چیز منطقی بود و حتی گم شدن الان کیونگسو هم منطقی بود .
درست بعد از اینکه سهون گفت گرگ کیونگسو کشته شده گرگم به تکاپو افتاد تا بیرون بیاد . به سختی نگهش داشتم .من هیچ وقت مشکلی برای کنترل گرگم نداشتم ولی هربار دیدن اون پسر جوری بود انگار گرگم میخواست منو کنار بزنه و تبدیل شه و درست بعد از چیزی که فهمیدم مهار کردن گرگم سخت بود . ولی آخرین چیزی که الان نیاز داشتم تبدیل شدن به گرگی بود که برای جفتش بی قراری می کرد . اره جفت ... بالاخره قبول کردم کیونگسو جفت منه ولی حتی نمی تونستم درک کنم چطور وقتی کیونگسو گرگی نداره گرگ من اونو انتخاب کرده ولی اون لحظه این چیزها به هیچ وجه مهم نبود .
به لوهان و سهون چشم غره ای رفتم . بعد از تمام شدن ماجرا به خاطر فریب دادن من قرار نبود دربرن .
گوشی رو در آوردم و با کسی می خواستم تماس برقرار کردم : هی جونگین  حالت چطوره؟
_کریس هیونگ به کمک نیاز دارم .
می تونستم اخم هاش رو حتی از پشت تلفن ببینم ‌.
_ چی شده؟
_آلفا دو بونگ سوک .
_ بهم نگو اینقدر سریع موفق شدی ؟
_نشدم . ولی قربانی بعدیش رو پیدا کردم .
برای لحظه ای سکوت برقرار شد و بعد صدای فریاد کریس به گوش رسید : سوهوووووو
برای چند لحظه صدای کریس رو شنیدم که برای سوهو توضیح می داد . تمام مدت با اخم منتظر موندم . بالاخره صدای سوهو رو شنیدم : جونگین مطمئنی قربانی جدیده ؟
مکثی کردم و بعد با قاطعیت جواب دادم : آره.
_پس من تیم رو اعزام می کنم ولی یکم کارهای دفتریش طول میکشه باید با فرمانده هماهنگ کنم ‌.
اخم هام بیشتر تو هم رفت . نمی دونستم چقدر گذشته نمی دونستم کیونگسو چقدر وقت داره ولی بی قراری گرگم بهم میگفت فرصت زیادی نمونده ‌.
_من اقدام اولیه رو میکنم هیونگ .
_دیونه شدی جونگین  نمیشه تنها بری سراغ اونها .‌‌‌‌‌
گرگم داشت کنترل همه چیز رو به عهده میگرفت . فرصت زیادی باقی نمونده بود .کیونگسو توی خطر بود و این داشت گرگ رو کنترل میکرد .
_نمی تونم صبر کنم هیونگ کسی که گرفتن جفتمه.
منتظر واکنش سوهو نموندم . تماس رو قطع کردم و بالاخره به گرگ اجازه دادم خودش رو نشون بده و خودم رو عقب نگه داشتم و همه چیز رو دست الفای قرمز درونم سپردم .چون کاملا حس میکردم کیونگسو توی خطره . بقیه چیزها مهم نبود و می تونستم بعدا بهشون فکر کنم .
بلافاصله بعد از تبدیل شدن غرش بلندی کردم و زوزه کشیدم و بعد بو کشیدم .

اجازه دادم رها بشم . گرگها قابلیت ردیابی از روی بو رو دارند اما گرگ من یه گرگ قرمز بود توانایی هایی بیشتر از یه بتا و اومگاها داشت . من میتونم جفتم رو هرجایی پیدا کنم . درست لحظه ای که میخواستم به این ویژگی خودم افتخار کنم متوجه شدم من هنوز کیونگسو رو مارک نکرده بودم . خشم تمام وجودم رو گرفت . غرشی کردم و روی بوی تن کیونگسو تمرکز کردم . بوی شبیه شکوفه های البالو میداد. هر گرگ بوی اختصاصی خودش رو داره و برای جفت با هر چیزی که فکر میشه کرد فرق داره . خیلی از گرگ ها جفتشون رو از روی بو پیدا میکنند . حتی الان می تونم حس کنم بوی کیونگسو برام خاصه چطور قبلا اینقدر مقاومت می کردم ؟ اگه همون اولین لحظه ای که کیونگسو رو دیدم قبول میکردم اون جفت منه الان لازم نبود اینطوری توی قالب گرگم توی شهر بدوم تا از روی بوی تنش پیداش کنم .
بوی کیونگسو منو به یه منطقه پرت خارج از شهر راهنمایی کرد . و بالاخره توی یه کارخونه کاغذ سازی متروکه قوی شد . کیونگسو توی این کارخونه بود .
بلافاصله بی توجه به مخالفت گرگم تبدیل شدم و مشخصات اونجا رو برای سوهو  هیونگ فرستادم
میدونستم کارسختی پیش رو دارم ولی برای اولین بار توی زندگیم چیزی که می خواستم نجات بدم کیونگسو بود . کیونگسو جفتی نبود که من به عنوان الفای قرمز توی ذهنم داشتم ولی در اون لحظه نه به رویای توی سرم اهمیتی میدادم نه چیزهای که قراره اتفاق بیافته رو مهم می دونم . در اون لحظه من فقط یه چیز میخواستم نجات کیونگسو . کیونگسو قرار نبود به سرنوشت گرگهای بیچاره ای که قربانی ازمایشات یه مشت الفا خودخواه شده بودند دچار شه . منتظر بمون کیونگسو من نجاتت میدم .
دوباره تبدیل شدم . و سعی کرد از قدرت های الفا برای پیدا کردن یه راه نفوذ استفاده کنم و خیلی زود یه راه ورود پیدا کردم . کانال فاضلاب . اگه هر زمان دیگه ای بود برای ورود به اون دالان کثیف و بد بو ریسک نمیکردم ولی وقتی پای کیونگسو وسط بود همه چیز فرق میکرد .
می تونستم سیستم قوی امنیت اونجا رو بو بکشم ولی تونل فاضلاب به نظر امن می اومد . حق هم داشتند هیچ گرگی حاضر نمیشد به این جای کثیف پا بگذره . هیچ گرگی جز الفایی که دنبال جفت خودش میگرده .
بالاخره تونستم وارد سختمون اصلی شم . به فرم انسانیم تبدیل شدم . به گرگم قول دادم هر وقت لازم باشه تبدیل میشم . ساختمون خلوت بود ولی می تونستم از جایی که پنهون شده بودم افراد سفید پوشی رو ببینم که در تکاپو بودن . به یه نقشه نیاز داشتم . خیلی اروم راهم رو به سمت دستشویی عوض کردم . شانس باهام یار بود . یکی از افرادشون توی دستشویی بود با دیدن من جا خورد .
-تو دیگه کدوم خری هستی ؟
بهش فرصت واکنش نشون ندادم بهش فرصت ندادم و در یه ثانیه بیهوشش کردم . دهنش رو بستم و توی دستشویی که علامت خراب داشت پرتش کردم . لباس هاش رو پوشیدم و ماسک سفید رنگی رو روی صورتم زدم و از دستشویی بیرون اومدم . سعی کردم با اعتماد به نفس باشم تا کسی متوجه نشه . به گرگم نیاز داشتم تا کیونگسو رو نجات بدم ولی الان نمی تونسستم تبدیل شم . احمقانه بود . پس فقط به حس شیشم اعتماد کردم و دنبال یکی از اونها رفتم .
-به نظر میرسه این ازمایش میتونه موفق باشه .
دنبالشون رفتم و وقتی سمت یه اتاق رفتن کیونگسو رو دیدم . بی دفاع و مظلوم روی تخت خوابیده بود . کلی دستگاه و سرم بهش وصل بود نمیخواستم به کاری که اون دستگاه ها با کیونگسو میکنه فکر کنم . به سمت تخت رفتم و خودم رو با پرونده مشغول کردم نیاز داشتم تا اونها اتاق رو ترک کنند و همینطور هم شد : هی نمیخوای یه قهوه بخوری ؟
یکی از اونها خطاب به من گفت شونه بالا انداختم و با سر رد کردم .
کمی بعد اونها اتاق رو ترک کردن . به محض رفتنشون ماسک لعنتی رو در اوردم و به کیونگسو نزدیک شدم : کیونگسو .
صداش کردم . واکنشی نشون نداد . گرگم به غرش افتاده بود میخواست بیرون بیاد الان وقتش نبود . گوشیم رو در اوردم سوهو پیام فرستاده بود به زودی به اینجا می رسن . نیاز داشتم تا فکر کنم نیاز داشتم تا یه راه حل پیدا کنم .
بالافاصله با نهایت سرعت اون سرم های لعنتی رو از توی رگهاش دراوردم . و به دستگاه های خیره شدم نمی تونستم ریسک کنم و اونها رو خاموش کنم احتمال داشت سیگنالی بفرستند و بقیه رو از حضورم خبردار کنند .
به چهره کیونگسو خیره شدم . ناخواسته تمام وجودم پر از درد شد . گرگم به زوزه افتاد و بهم التماس میکرد کاری کنم .
صورت کیونگسو رو نوازش کردم و اروم صداش زدم : کیونگسو .
باز هم جوابی نداد . فقط خطوط روی دستگاه بهم نشون میداد زنده است .
_هی جکسون گفتی چه ... این چه جهنمیه ؟
یکی از اونها وارد اتاق شد و با دیدن من فریاد زد . به سرعت تبدیل شدم و گرگم بهش حمله کرد فقط یه ثانیه طول کشید تا از بین ببرمش ولی توی لحظه اخر صدای اژیر خطر به صدا در اومد .
حتی نمیدونم چطوری ولی زنگ خطر به صدا در اومده بود . لعنتی فرستادم و دوباره تبدیل شدم . این همه تبدیل پشت سر هم ضعیفم میکرد ولی چاره ای نداشتم . اهی از سر کلافگی کشیدم و سمت کیونگسو رفتم. دستگاه ها رو ازش جدا کردم و به سختی از روی تخت بلندش کردم و روی کولم انداختمش و به اطراف نگاه کردم .
_ زودتر بهوش بیا کیونگسو .
زیر لب زمزمه کردم و به سمت در رفتم به سرعت به سمت جایی که فکر میکردم خروج محسوب میشه رفتم. حتی نمی دونستم چطور با کیونگسو بی هوش روی کمرم و اون نگهبان های لعنتی پشت سرم می تونم فرار کنم . صدای زوزه های اونها رو شنیدم .نگهبان ها تبدیل شده بودند . سرعتم رو زیاد کردم فقط می تونستم فرار کنم . توی یه راهرو پیچیدم و با دیدن بسته بودنش لعنتی به همه فرستادم کیونگسو رو با احتیاط روی زمین گذاشتم و بعد چرخیدم و تبدیل شدم امروز چند بار تبدیل شدم ؟
جلوی کیونگسو ایستادم و با صدای بلند غرش کردم . پنج تا گرگ جلوم بودند الفای معمولی. می دونستم تعدادشون داره زیاد میشه .
یکی شون دندونهاش رو نشون داد و بعد به سمتم حمله کرد . متقابلا بهش حمله کردم و با شدت به گردنش یورش بردم و با یه گاز پرتابش کردم یکطرف به دیوار خورد به فرم انسانیش در اومد و بی هوش شد .
بقیه برای لحظه ای جا خوردن و بعد هر سه بهم جمله کردند و لحظه ای بعد حتی نمیدونستم دارم با کدومشون می جنگم . بدنم بخاطر تبدیل های متعدد خسته بود و اون سه الفا بی رحمانه حمله می کردند .
گردن یکی شون رو گاز گرفتم و وقتی زوزه دردناکی کشید عقب رفت. درست لحظه ای که می خواستم به بعدی حمله کنم ناله آرومی توجهم رو جلب کرد به سمت کیونگسو برگشتم و متوجه شدم یکی از اون نگهبان ها تبدیل شده و بالای سر کیونگسو با یه اسلحه ایستاده . کیونگسو به نظر کمی هوشیار تر بود چون چشم هاش باز بود و کمی با گیجی به اطراف خیره شد و بعد نگاهش روی من ثابت شد و اون لبخند لعنتی رو زد . چطور می تونه با وجود یه اسلحه رو سرش لبخند بزنه ؟
_ تبدیل شو
مرد اسلحه به دست گفت و من بلافاصله تبدیل شدم حتی گرگ هم اعتراضی نکرد .
نگهبان پشت سرم بقیه رو از طریق بیسیم خبر کرد .
_تو کی هستی و اینجا چه غلطی می کنی.
_اونی که روی سرش اسلحه گرفتی جفت منه
با عصبانیت غریدم و باعث شد مرد متعجب شه ولی سریع خودش رو جمع کرد : اون مارک نداره .
_ چون قبل از اینکه فرصت مارک کردنش رو داشته باشم آشغال های مثل شما دزدیدنش .
_کسی کیونگسو رو ندزدیده .
با اخم به سمت صدای آشنا چرخیدم: آقای دو
لبخند زد و به سمت کیونگسو رفت: من پسرم رو ندزدیدم .
نوبت من بود پوزخند بزنم : ندزدی ولی کشتی .
اخمی بین ابروهاش نشست : نمی دونم درباره چی حرف می زنی .
مثل خودش پوزخند زدم و به کیونگسو که دوباره از حال رفته بود اشاره کردم : میدونم چه بلایی سرش آوردی.
هنوز صورتش اخم داشت و من مجبور شدم ادامه بدم : تو گرگش رو کشتی .
پوزخند دوباره ای زد : گرگش؟ فکر میکنی یه اومگای نر واقعا یه گرگ حساب میشه؟ اون یه لکه ننگ بود نه یه گرگ .
قسمت آخر رو با خشم گفت .
_  فقط چون اونجوری که تو میخوای نیست لکه ننگ بود ؟ چطور به خودت اجازه دادی قسمتی از وجودش رو بکشی اون پسرته.
آقای دو پوفی کرد : برای همین دارم بهش لطف میکنم. قبل از اینکه تو سر برسی و بدزدیش .
_لطف؟ توی حالت کیونگسو چیزی به اسم لطف می بینی؟
_ بی خیال جونگین تو یه الفای قرمزی . این واکنش ها مناسب الفایی مثل تو نیست .
گرگم قبل از من غرش کرد : اون جفت منه .
غریدم و اون اهی کشید : من خودم با این اتفاق موافقت کردم کسی قرار نیست مانع این شه تو جفت کیونگسو شی .
_نمی زارم بلای سرش بیاری .
_بیا رو راست باشیم جونگین تو یه الفا برای جفتت میخواستی برای همین روی سهون دست گذاشتی و من اینجا میخوام کیونگسو رو به چیزی که میخوای تبدیل کنم یه الفا ... پس بزار قبل از اینکه دیر شه اونها کیونگسو رو به اتاقش ببرن .
به نگهبانی که چند دقیقه قبل با دستور خودش تفنگ رو از روی سر کیونگسو برداشته بود و عقب رفته بود اشاره کرد جلو بیاد و اون همراه چند نگهبان دیگه جلو اومدن . وقتی اونها قدمی جلو اومدن راهشون رو به کیونگسو سد کردم و غرش بلندی کردم .
_ نمیتونم بزارم بهش دست بزنی .... اون ... مال .... منه .
از بین دندون هام غرش کردم. برای چند لحظه مکث کرد و بعد اهی کشید : می تونستی مفید تر باشی ‌.
با سر به نگهبان ها اشاره کرد و خودش عقب رفت : حسابشون رو برسید .
و دور شد و چند لحظه بعد تعداد بیشتری نگهبان اضافه شدند و دورمون رو گرفتند .
نگاهی به کیونگسو انداختم نمیزارم بلایی سرش بیاد . به نگهبان ها خیره شدم و همزمان تبدیل شدم و به سمتشون حمله کردم . نمی تونستم اجازه بدم بلایی سر کیونگسو بیاد . با تمام توان جلوشون ایستاده بودم ولی هم گرگم و هم من خسته بودیم .شمار بارهایی که امروز تبدیل شده بودم از دستم در رفته بود و می دونستم این چیزیه که ضعیفم کرده . تعداد نگهبان ها بیشتر میشد و من هر لحظه ضعیف تر می شدم . به محض اینکه حس کردم یکی از اونها داره سمت کیونگسو میره بی اراده با دو گرگی که درگیر بودم رو کنار زدم و به سمت نگهبانی که سمت کیونگسو میرفت دویدم پاش رو گاز گرفتم و از کیونگسو دورش کردم. جلوی کیونگسو ایستادم و به تعداد زیاد گرگهای جلوم خیره بودم
آقای دو اهی کشید : کافی نیست جونگین ؟
بهش نگاه کردم و خواستم غرشی کنم که صدای آروم کیونگسو مانعم شد به سمتش نگاه کردم و دیدم چشم هاش دوباره با بی حالی باز شد برای یه لحظه با گیجی به اطراف نگاه کرد و وقتی نگاهش روی من افتاد. مکثی کرد و لبخند بی حال و شیرینی به لب آورد انگار نه انگار زیر دست پدرش اون همه بلا سرش اومد انگار نه انگار همین الان برای مرگ دست و پا می زنه .
_بازی رو تمام کن جونگین کیونگسو رو بهم بده و من می زارم سالم از اینجا بری.
دیدم کیونگسو با صدای پدرش لرزید و نگاهش رنگ رنج گرفت . وجودم به درد اومد حتی اگه الان گرگ هم خسته بود محال بود اجازه بدم کیونگسو رو داشته باشند.
محکم تر ایستادم و گرگم رو مجبور کردم بلندترین فریادی که می تونست رو بکشه و صدای زوزه ای که هرگز از گرگم نشنیده بودم ثانیه بعد تمام سالن رو لرزوند و تونستم تاثیرش رو روی گرگهای رو به روم ببینم . بتاها سر تسلیم در برابر الفایی مثل من فرود آوردند ولی الفا ها هنوز ایستاده بودند هرچند من الفای قرمز بودم ولی الفا های معمولی هم راحت در برابر کسی سکوت نمی کردند.
آقای دو با خشم بی سابقه ای جلو اومد و دستش رو مشت کرد و غرش کرد : تو امروز خواهی مرد.
و برای یک ثانیه تبدیل شد و با سرعت زیاد سمتم حمله کرد.

" Omega " [Complete]Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum