Part5
فلش بک
_مطمئنی که میتونی برنده بشی؟
جیمین با عصبانیت رو به برادرش گفت و اخم کرد باورش نمیشد کسی که تا نیمه نهایی رسیده بود حالا جلوش نشسته بود و با ترس بهش میگفت که میبازه!_من......جیمین من......نمیتونم
جیهون نفس حبس شده اش رو با صدا بیرون داد و جیمین اینبار قدمی جلو گذاشت و یقه ی جیهون رو توی مشتاش گرفت.
_چرا؟قانعم کن
_اون....اون خیلی بهتر از منه.....اون قطعا برنده ست
_اما تو خیلیارو شکست دادی تا به اینجا برسی تو میتونی لعنتی
_من تونستم....اره....تونستم چون تموم پولامو خرجشون کردم
با اتمام جمله جیهون دستای جیمین شل و از یقه ش جدا شدن قدمی عقب گذاشت و با ناباوری زمزمه کرد:
_تو....تو چیکار کردی؟
_من نمیتونستم ببرمشون حقیقت اینه که من هیچی نیستم فقط نمیخواستم قبولش کنم
جیهون با شرمندگی رو به برادرش گفت و سرش رو پایین انداخت
جیمین برای چند لحظه چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید...نه...نمیتونستن اینطوری ببازن_تو امروز برنده میشی و من برای رسیدن به اون پولا هر کاری میکنم فقط توی رینگ حاظر شو!
بدون اینکه نگاهی به جیهون بندازه گفت و بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد.
بعد از بیست دقیقه جست و جو اتاق مورد نظرش رو پیدا کرد
"جانگ هوسوک" با دیدن برگه روی در پوزخندی زد و نفس حبس شده اش رو بیرون داد...امیدوار بود جانگ همون طور که توی بوکس خوب بود توی سکس هم خوب باشهپایان فلش بک
_فردا تو هم برای تشویق کردنم میای،مگه نه؟
صدای هوسوک باعث شد از فکر در بیاد و به چشماش خیره بشه.
_ازت سوال پرسیدم
هوسوک همونطور که سرش رو روی زانو های جیمین میذاشت پرسید و جیمین از رفتار ناگهانیش شوکه شد.این همون هوسوک بود؟چرا هر لحظه عوض میشد؟یعنی به همین زودی بخشیده بودش؟
_من....
_میدونم قراره برادرتو تشویق کنی،اصلا از اولم به خاطر اون بهم نزدیک شدی،درسته؟
هوسوک دست جیمین رو گرفت و روی مو های خودش گذاشت و جیمین با یاداوری عادت همیشگیشون لرزید....همیشه وقتی هوسوک با صورت زخمی و بدن کبود از مسابقه میومد یا روز قبل مسابقه که استرس داشت جیمین رو مجبور میکرد به حموم برن اونجا در حالی که زخم های هوسوک رو میبست یا ته ریشش رو میزد هوسوک براش حرف میزد.بهش میگفت که تنها انگیزه اش برای برد جیمینه و جیمین تنها میتونست در حالیکه از درون در حال ذوب شدن بود لبخند بزنه.