036

818 101 31
                                    

ساعت 9:34 صبح

من با صدای کلیک کلیک صدایی که متعلق به اسلحه بود بیدار شدم و به دنبال اون صدای قدم زدن و سرفه های ارومی هم میومد.

بدنم درحال نشسته بود و من چشمای خواب الودمو مالیدم، هری کنار کمد وایساده بود و اسلحه های خودشو تنظیم میکرد و لباس پوشیدن خودشو تموم کرد و من میتونستم عضلات و بازوهای اونو ببینم که با هر حرکتش خم و منقبض میشن.

"هی" من با خستگی گفتم و توجهشو جلب کردم .

اون درست وقتی که اسلحه خودشو تو جیب پشت خودشو قرار داد چرخید و من اونو تماشا کردم وقتی چند قدم به سمت چهره ی خسته من برداشت.

من حس کردم وقتی که چونم رو بین دستاش گرفت لبام از هم جدا شدن، وقتی چشمای سبز کمرنگش صبح به این زودی به مال من خیره شده بود.

"من همین الان دارم میرم،یادت نره چی بهت گفتم خودتو توی دردسر ننداز" اون هشدار داد، و در حین اینکار بی سرو صدا به سمتم خم شد و لبهامو بوسید.

محبت ناگهانی اون یکی از چیزایی بود که من از اون شکایت نمیکردم ,من احساس کردم اون ازم دور شد تا کت و شلوار زخمیشو بپوشه.

به اندازه کافی عجیب ،موهای بلند اون گره خورده بود و خیلی خوب به نظر میرسید...

وقتی اون از اتاق بیرون رفت من دراز شدم و اهی کشیدم و در کمال تعجب من اسم خودمو شنیدم.

با کنجکاوی، از جام بلند شدم و دوباره به در تکیه دادم بنظر میرسید که اون وسط یه مکالمه با زینه که هنوزم اشفته ست.

"نکنه تو داری با من لعنتی شوخی میکنی؟ تو با اون توی یه تخت خوابیدی؟ چیه نوازش کردن دختر رئیسمون چیزیه که تورو نرم میکنه؟" اون به طرز خارق العاده ای تف کرد.

هری مکث کرد ،اما این برای مدت زمان کوتاهی بود تا اینکه اون شروع به نیش زدن کرد " من لعنتی بهت شلیک میکنم و اینکارو خودم انجام میدم زین، من تنهایی کار میکنم و این خوبه"

"این کاملا یه دروغه تو هیچ غلطی نمیکنی، احتمالا تمام این مدت تمام فکر و ذهنت پیش دختر رئیس بوده" اون حرفش تلخ بود، و درکمال تعجب هری هیچ صدایی از خودش ایجاد نکرد.

و فقط تمام چیزی که شنیدم این بود که در دوباره بهم کوبیده شد و باعث شد من به عقب بپرم ، من دهنمو با دستم پوشوندم تا از بیرون اومدن هرگونه صدایی جلوگیری کنم تا بتونم هر نکته غیر ضروری رو بشنوم.

"مشکل توعه لعنتی چیه؟" هری سکوت رو شکست " من فکر میکردم تو و احساسات گهت باهام معامله کردن"

"من هیچ مشکلی ندارم، بجز اینکه تو فکر میکنی من نمیدونم تو میخوای واقعا میخوای به چه چیزی برسی" زین بلند داد زد. "من یه احمق نیستم، تو واقعا دختر رئیستو به فاک دادی هری؟"

Dust Bones [Punk Harry Styles]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang