سلام اسم من جنگکوکه یه پسرموفق بایه همسرو فرزند عالی...
دوست دارین درباره زنندگی من بدونین !که چطور به اینجا رسیدم؟!
خب البته اگه نخوایینم برام فرقی نداره چون اول و اخرش
باید داستان زندگی منو بشنوین😀
خب بریم
(فلش بک)×ترسو ترسو چیشده بچه ترسو مایه نداری مارو بزنی نه!ههههههههههههههههه
÷هی ریقو دیگه صداتو برای ما بالا نبریا وگرنه جرت میدیم#پسرا اینجا چه خبره کوک تو چرا روزمین افتادی هون بگو ببینم اینجا چه خبره!!
÷خانم کوک داشت باما بازی میکرد که پاش گیرکرد به این سنگو افتاد زمین همینکه اومدیم بلندش کنیم شروع کرد باهامون دعوا کردن
#کوک دست از این بچه بازیات بردار
"وایساوایسا باید یه چیزی بهتون بگم
من جونگکوکم و ۸سالمه درسته ۸سال و هونمین قلدور پرورشگاه هست درسته پرورشگاه من تو پرورشگاه زندگی میکنم
و خب هونمینم ۱۲ سالشه و برای همه هم قلدوری میکنه از جمله من خب اون سه تا نوچه هم داره اسم های مینجون که۱۰سالشه
یاجون که ۱۱ سالشه وبوگون که ۹ سالشه و این خانمی هم که داره حرف میزنه خانم مینگ هست مدیر پرورشگاه
خب وقتتونو نگیرم و بریم ادامه"->_>+متاسفم خانم
#به هرحال تاسف کاری رو از پیش نمیبره هون تو و بقیه برید داخل کوک تو هم دنبالم بیا یه خانواده اومده
هون موقع رفتن یه نگاه تمسخر امیز بهم کرد
خب حقم داره
"خب بزارید براتون بگم که من تابحال هرخانواده ای که اومده منو بگیره
یه جوری دکم کردن و انتخابم نکردن من تو پرورشگاه به اسم خدازده شناخته شدم
خب بریم"->_>جلوی در دفتر وایسادیم
#ببین کوک معدب باش و..........بلابلابلابلابلا همون حرفای همیشگی و من درجواب فقط سر تکون دادم دیگه دارم به این نتیجه میرسم که این کار جزئی روتین زندگیم شده
درو باز کرد و رفتیم داخل
#بفرماایییددد اینم از گل پسر ما جنگکوک...جنگکوک بهشون سلام کن ایشون اقای کیم و همسرشون هستن+سلام روز شما بخیر باشه امیدوارم مورد پسند شما باشم
$ووواااااییییی چقدر بامزه
_ما انتخابمونو کردیم همینو میخواییم
(ن.د:خیلی از خرید شما سپاس گذارم امیدوارم دوباره تشریف بیاریید)#جنگکوک بدو برو اماده شو پس داری از اینجا میری
+چشم خانمتو راه رو بودم که دیدم هونمین و نوچه هاش دارن میان سمتم
-بدبخت بازم انتخابت نکردن ههههههههه+نه اتفاقا انتخابم کردن و الان دارم میرم وسایلمو جمع کنم تو بفکر خودت باش دیگه سنی ازت گذشته کارایی نداری که بگیرنت
-چی
+بدبخت
و هلش دادمو با سرعت تمام دویدم سمت اتاقم و واردش شدم و درو بستم خیلی خوشحالم از همه چیز
همینطور که داشتم وسایلمو جمع میکردم یکی در زد
+بیاتو¤داداش داری میری!؟
شت جیمینو چطور یادم رفته بود اخه
+چیم چیم ببخشید ولی قول میدم هر هفته بهت سر بزنم
¤قول میدی؟
+معلومه تو داداش کوچولوی منی مگه میشه بهت دروغ بگم¤پس قول داداشی
+قول داداشیجیمین ۶سالشه اون همیشه منو داداش خودش میدونست و من همیشه مراقبش بودم
¥کوک باید بری پایین گفتن پایین منتظرتن
+باشجیمین بزور جلوی گریشو گرفته بود پس بغلش کردم و یه کلی بوسیدمش
خواستم دستشو بگیرم که سریع دوید تو اتاقش و درو بست
پس منم برای اینکه بیشتر اذیت نشه رفتم پایینرسیدم پایین و رفتم پیش خانم مینگ و اون منو بغل کرد و گفت
#کوک این شناسنامته به کارت نمیاد ولی پیشت باشه
اقای کیم برات یه شناسنامه جدید گرفتن به اسم کیم جونگو امیدوارم زندگی خوبی داشته باشیباخودم تکرار کردم کیم جونگو
با کسایی که بودن خداحافظی کردمو با اقا و خانم کیم رفتم سوار ماشین شدم
_خب جونگو دوست دارم از این به بعد منو بابا صدا کنی
=و منو مامان
+چشم مامان و بابا
با لبخند بهم نگاه میکردن
ولی ایکاش گول لبخنداشو نمیخوردم.
.
..
..
...
الان یکهفته از زمانیکه اومدم تو این خونه میگذرهومن خیلی چیزا فهمیدمم خیلییییییی
و ازهمه مهم تر خیلی چیزا دیدمچیزایی که با یاد اوریش حالم بهم میخوره
--------------------------
۶۳۹کلمه
خب لاولیا نظرتون چیه اگه دوستش دارین
بین دوستان و .... که میخونن به اشتراک بزارین
💜👄
و اینکه اپ بعدیمون بعد از ۵ ووت هست
که اگه نظرات خوب باشه سریع تر اپ میکنم
..
..
مواظب خودتون باشین امتحاناتتون رو خراب نکنیدا
.
راستی گلیا دیدین چیشد کرونا دوباره قرمز شد تمام جاها اعلام بسته شدن دادن اما چیزی به مدارس نگفتن
لامصب عاشق این شانسم
خیلی دوست دارم یه مهمونی چای با کارما داشته باشم😂
...خیله خب موظب خدتون باشین
بای تا پارت بعد💗
ماچمم پس کلتون😇👅💋💋
