اعترافات 3

144 32 42
                                    

زنگ زدم فست فودی گفتم ساندویچ دایناسور میخوام

رو پول ی شما بود زنگ زدم گفتم: با سلام خدمت ریننده محترم روی تراول های هزارتومانی مملکت، شما آرمانهای امام را زیر سوال برده و زمینه فساد جامعه را فراهم کرده اید لطفا هرچه سریعتر کون گشاد خود را جمع کرده و ب کلانتری سر کوچه تان سیکتیر کنید.
بعد یکم ساکت وایستدم دیدم ی پسرس داره میخنده

شیش سالم بود عمو نمیدونم چیچی و خاله رویا اجرا داشتن تو شهر، مامانم ممو برد بعد واسه بازی بود فک کنم یادم نمیاد منو با چنتا بچه بردن بالا استیج یهو ب خودشون اومدن دیدن در رفتم|:

بچه بودم هی یهو میرفتم خونه همسایمون اون بیچاره هام روشون نمیشد منو را ندن ی بار گلدونشونو میشکوندم ی بار پتوشونو از کمد در میاوردم پرت میکردم وسط خونشون، وقتاییم ک مهمون داشتن میرفتم اسباب بازی بچه هارو میگرفتم برمیگشتم خونه مینداختم تو اتاقم، زنه بیچاره هم حامله بود هروخ حالش بعد میشد من پشت سر هم میگفتم:
حالت بده؟
چرا حالت بده؟
حالت خوب شد بستنی میدی بخورم؟
میشه دومینو بازی کنیم؟
نگفتی چرا حالت بده؟
الان بالا میاری؟
آوردی؟
میشه ببینم؟
*و در همین حال زنه در حال مردن است و شوعرش نیس*

رفته بودیم باغ وحش نذاشتم بریم شیر و ببینیم چون میخواستم چنتا غاز و ببینم|:
خودمم نمیدونم چی زده بودم همه با عجله میرفتن شیره رو ببینن من ب چنتا غاز ذل زده بودم

زنگ زدن گفتن پسرخالم تصادف کرده زانوش خودد شده دستش در رفته بیهوش شده من هیچ ایده فاکیعی نداشتم چرا خندم گرفته بود فقط میدونم رفتم تو اتاقم انقد خندیدم کونم پاره شد
(هروخ یکی جلوم گریه کنه هم اینطوریم)
(تو مراسم خاکسپاری....)

BullshitsOnde histórias criam vida. Descubra agora