♤ 44 ♤

1.2K 291 914
                                    

The plan hasn't changed, it's us who wait with closed eyes to be deceived .

نقشه تغییر نکرده ، این ماییم که با چشم بسته منتظریم تا فریب خورده باشیم .

□■□■□■□■□

زین روی پله ها مدام گوش هاشو تیز میکرد ولی چیز خاصی نمیشنید

:دیدی گفتم , دیدی? داشتن دعوا میکردن پس هری یا شایدم ادوارد , به مشکل خوردن و شاید ادوارد بخاطر اینکه میخواد رئیس باشه با هری دعوا کرد یا لویی .. نه , چون در مورد گذشته حرف زد ...آره خودشه هری میخواست بگه من از بگی با بابام بودم پس من رئیسم

بشکنی زد و کنارشو نگاه کرد که جیک با چشمای بسته سرشو به دیوار تکیه داده و معلوم نیست از کی خوابیده

:هی شنیدی چی گفتم ?

:اوهوم

از جاش بلند شد و زین با تعجب نگاهش کرد

:خب یه چیزی بگو ... نظرت چیه ?

جیک که یه پله بالا تر رفته بود برگشت و به زین نگاه کرد

:اگه تو میتونی از چرت و پرتایی که گفتی نتیجه بگیری بهت تبریک میگم من نمیتونم

و راهشو کشید و رفت
زین سریع از جاش بلند شد و دنبال جیک رفت

:تو چیزی میدونی ?

جیک همونطور داشت جلو میرفت و گوشیشو نگاه کرد و زین بدون توقف ازش سوال میپرسید

:با تو ام

دست جیک و کشید و بهش نگاه کرد

:بگو اینجا چه خبره

:من شبیه جواب سوالم ? تنها کاری که میکنم پیام دادن به اقای استایلزه که فقط نوشتن خوبن , نه میگن کجان نه میگن کی برمیگردن

:خب , حالا بگو قضیه چیه ?

:بیا تو زین تا صبح چیزی نمونده بلاخره خودشون بهمون میگن چی شده

:باشه , ولی یادت باشه هیچی بهم نگفتی

جیک و هل داد و داخل اتاق شد
روی تخت رفت و با اخم گوشه ی تخت خودشو جمع کرد

چشماشو بست اما بعد چند لحظه از گوشه ی چشم نگاهی انداخت تا بفهمه چرا جیک نمیاد بخوابه

جیک کتشو پوشید و کراواتشو مرتب کرد

:کجا ?

:فکر کردم خوابیدی

:واو چه جای جالبی داری میری , درو هم ببند زودتر گمشو

جیک چراغ شب و خاموش کرد
نگاهی به زین که همونطور روی تخت مچاله شده بود کرد

پتو رو روی زین انداخت و از اتاق بیرون رفت

:الو , جیوانی? ..... اره دارم میام , لطفا دو دقیقه فقط دو دقیقه ..... ممنونم الان تو راهم

LET ME FOLLOWWhere stories live. Discover now