❤️سلام سلام❤️ببینین چه انسان خوبیم زود اپ کردم، شما ومپایرها هی بیایین بگین ریل پانچو اپ کن😐😑
یه پارت نوشتم و به زودی اپ میکنم😇
ووت⭐️⭐️ و کامنت 💌 یادتون نره..
لطفا بوک رو تو ریدینک لیستتون اد کنین..
گوشه غار نشسته بود و تیکه چوبی که دستش بود رو با چاقوی تیز شکل میداد..
بعد گزیده شدن هری توسط مار سیاهرنگ، بدن هری به سم مار واکنش عجیبی نشون داد و خونش مثل اسید خوردنه شده بود.. خونش میجوشید و رگهاش سیاه و کبود بودن و از پوستش بیرون زده بودن..
بعد گذشت دو روز رگهای کبود و سیاه تو بدنش پیشروی کردن و نصف بدنش با رگهای بیرون زده از پوستش کاور شد.. مثل ریشه های سیاه بدن هری رو از محل زخم تا گردن و حتی صورتش رو پوشونده بودن و هری هوشیاریشو کاملا از دست داده بود.. تویه خلصه دردناک دست و پا میزد....
تو اون دو هفته، قصر مدام مورد حمله فریس ها و مارهای عظیمی که کشتنشون خیلی سخت بود قرار میگرفت.. خوناشاما و فریس های زیادی مرده بودن و حمله ها هر روز شدید تر از روز قبل بود..
زین مجبور شد اونجا رو رها کنه و هری رو به غاری که اولین بار اونجا ملاقات کرده بودن ببره.. با گذشت روزها هنوز به هوش نیومده بود.. دستشو جلو بینی و دهن هری گرفت تا تنفسشو چک کنه.. هری دستشو رو سینش فشار داده بود و تو خودش جنین وار جمع شده بود.. عرق کرده بود و استخون برجسته فکش نشون میداد درد غیر قابل تحمل شده.. لباسش خیس عرق بود و مدام هزیون میگفت..
هری- نه.. بزار.. بره... نه...
نمیفهمید چی میگه ولی تو خاطراتش دست و پا میزد و بیشتر تو وهم فرو میرفت..
هری- مجبور.. بودم... نهه... بهش.. صدمه نزن...
زین- کلویی..
دختر درمانگری که دارو ها رو مخلوط میکرد سمتش چرخید.. جسه کوچیکش باعث میشد یه دختر بچه 10، 12 ساله به نظر بیاد ولی اون دختر کاملا بالغ بود..
کلویی- الان میام..
کارهایی که کلویی میکرد بیفایده بود و برای بهتر شدن حال هری هیچ کمکی نمیکرد.. اون دختر فقط وقت کشی میکرد و طوری وانمود میکرد که داره کارشو درست انجام میده..
زین- این سکسی زنده میمونه یا دارم الکی وقتمو هدر میدم..
کلویی کنارش نشست و ظرفی که دستش بود رو مدام هم میزد..
کلویی- توکه حافظه ای نداری.. مثلا میخوای چیکار کنی؟
زین- تو از کجا میدونی لاولی؟
YOU ARE READING
Monster [l.s_z.m]
Fanfictionبا تمام توانش ميدويد. هواي سرد رو با صدا داخل شش هاش پمپ ميكردو باعث ميشد گلوش به شدت بسوزه. سكوت شب باعث شده بود صداي جز صداي پاها و نفس هاش نشنوه. نميدونست چه مدته دويده، پاهاش ديگه جوني نداشت و بدنش در حال پاشيدن بود. صداي قلبش رو تو سرش به وضوح...