part1"من هیت شدم"

19.9K 1.6K 358
                                    


.
.
.
ماشین ها ، مردم ، ترافیک ، شلوغی ...
تو دنیایی که زندگی می کنیم گاهی بی توجه از کنار افرادی رد میشیم که زندگیشون ، با دیدن یه تار سفید بین موهاشون به کل تغییر می کنه ، جالب توجه که بهتون بگم که این افراد بر خلاف زندگیه ساده و روزمره ی شما ، همیشه درگیر یه بدبختیه جدید هستن ، انگار کارما از همون ابتدای تولد ، ناف این آدمارو با دیک سرنوشت گره داده ... یه گره ی کور که باز شدنش احتمالا هیچ وقت شدنی نیست ، کی میدونه شاید بین همون معدود افراد بدبخت یک صدمشون به خوشبختی و سعادت برسن ولی بازم ... تکلیف اون نود و نه درصد باقی مونده چیه!؟

آلفای سی و سه ساله چشماشو با خستگی و ناباوری روی هم دیگه فشرد و آهی کشید . دلش از کل زندگیه مسخره و سختش گرفته بود و آرزو می کرد که فاک ، اصلا کاش بدنیا نمی اومد ‌ .

آره خب در ظاهر و بین حرف های دیگران جئون جونگ‌کوک... اسطوره ی دیک گنده ای بود که نیمی از عمرش رو بین هزاران کتاب و جلد مجله گذرونده بود ، صنعت مد ، بازاریابی بین الملل و فاک! سکس رو یادشون رفته بود نام ببرن؟ نه بیخیال ، روابط جنسیه این الفا انقدر مسخره و باور نکردنی بود که کسی می خواست هم نمی تونست براش شایعه درست کنه ، همه راضی ... همه عاشق پیشه ... خب که چی؟ شاید چان خیلی زود جوش و خودپسند بود اما توی تخت بحث سر لذت بود و اون هر کاری برای لذت بردن انجام میداد .

اون به طرز باور نکردنی ای خیلی زود رشد کرده بود و با اداره کردن شرکت های مد و سر و کله زدن با سرمایه گذارا پول خوبی به دست می آورد و همیشه گل سر سبد مجلس ها و مهمانی ها بود ، خب ... اون جئون جونگ‌کوک بود ... علاف ، پولدار ، سکسی!

هزاران بار ، هزاران دفعه با هر نوع امگایی خوابیده بود و حسابی هم خوش گذرونده بود ، ولی خب جونگ‌کوک ، ورژن سکسیش البته ... یه قانون واحد داشت و اونم این بود « هرگز امگایی رو مارک نکن » و بعدش هر غلطی خواستی بکن و بله! این قانون خوشگذرونی هاش بود .

" با امگاهایی بخوابید که دردسر کمتری دارن ، منظورم همون مارک نشده های هرزه که توی کلاب کار میکنن
و ... آره همون امگاهایی که توی مهمانی ها و نمایشگاه ها منتظر یه نشونه برای پا پیش گذاشتن هستن ... چرا!؟ چون زود در دسترست قرار می گیرن ، نیازی به محبت ندارن ، فقط توی تخت بهترین هات رو نشونشون بده و بوم ... راز موفقیت هر آلفایی همینه دوستان! ولی به یه نکته توجه داشته باشید... نباید مارکشون کنید"

حرف هاش ، کلمه به کلمه توی سرش اکو میشد این حرف های احمقانه و نه ... بیشتر بیشرمانه مال زمانی بود که بیست و هشت سال داشت و با شادابی و غرور خودپسندانه ای توی مهمونی ها درباره ی موفقیت هاش حرف میزد اون زمان زیادم دور نبود ... چندسال پیش هم درست مثل الان بود تنها تفاوتش ، جنتلمن شدنش بود ، درسته! جونگ‌کوک همون جونگ‌کوک بود ولی ... آروم تر متین تر و جنتلمن تر! با تمام این ها همیشه یک وحشت توی وجودش بود و
الان ... داخل سالن مد و آرایشش توی بهترین منطقه ی نیویورک با دستایی که از استرس میلرزیدن و انگشتانی که اولین تار موی سفیدش رو به آرومی حمل می کردن... دونه‌های عرق از کنار شقیقه های برآمدش تا زیر خط فکش ادامه پیدا می کردن و بعد به آرومی بین موهای سیاهش گم می شدن

☁︎𝑴𝒚 𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝑾𝒐𝒍𝒇☁︎ | 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆 |Where stories live. Discover now