Part Six

33 12 17
                                    

(ایزابلا )
                                                                                                           
کلاس شروع شد و استاد وارد کلاس شد این زنگ ریاضی داشتیم و استاد هم پس از یه معرفی مختصر و توضیح کوتاهی راجب دروس قبل درس رو شروع کرد
از ریاضی خوشم میاد چون همه چیز تحت تاثیر فرمول ها و قوانین مشخصیه و همیشه میشه فهمید آخر مساله چه شکلیه چون فرمول ها و قوانین همیشه سرجاشونن و عوض نمیشن و من از این قابل پیش بینی بودن ریاضی لذت میبرم کاش زندگی واقعی هم این شکلی بود
انقدر که محو درس ریاضی بودم و ازش لذت میبردم متوجه گذر زمان نشدم و این صدای زنگ بود که منو از دنیای شیرین ریاضی بیرون آورد
به محض خارج شدن استاد از کلاس امیلی شروع کرد به باصدای بلند غر غر کردن
امیلی : آههه از ریاضی متنفرررممم آخه واسه چی باید جذر و سینوس یاد بگیرم وقتی دونستنشون به درد مفت نمیخوره !!
نمیشه بدون فرمول حل کنیم
اصلا چه خری ریاضی رو اختراع کرررد ؟؟؟؟آخه جذرو سینوس به چه درت میخورده مردک ؟؟؟
لیان : از کجا میدونی مرد بوده ؟؟؟؟
امیلی : حالا هر خری بوده چه مرد چه زن میخوام خفش کنم !!
لیان با لحن نا امیدانه ای گفت
لیان : پروفسور اون الان در قید حیات نیست که بخوای خفش کنی یا نکنی  !!
واقعا که کم عقلی !!

منم جوری بهش نگاه کردم که انگار دارم به یه اسکل نگاه میندازم (خب واقعا هم اسکله پس چی ) و همراه با نگاهم  نچ نچی از روی تاسف کردمو گفتم
من : تازه فهمیدی نداره ؟؟

لیان با تعجب  گفت
لیان : چی نداره ؟؟!
من : عقل نداره یه تختش کمه که البته الان فهمیدم تویکی از امیلی بی عقل تری
یه جو عقل تو کله جفتتون نیست !!

و دوباره زیر لب نوچ نوچ کردم که رگباری از کتاب و لوازم به سمتم پرتاب شد و یکیش خورد پس کلم
کاش فقط همین بود ولی بعد امیلی یه جیغ فراا بنفشش زد
امیلی : بلا خفت میکنم دختره هیستریک نفهمممم !!
بلندگفتم
من :  هیستیریک خودتی روانی مثل این که شما دوتا قرصاتونو نخوردید اعصاباتون خط خطیه هروقت قرصاتونو خوردید آدم شدید بیاید  من که رفتم !!
صدای داد امیلی همراه با جیغ جیغای لیان  بلند شد : یاااا دختره.......
منتظر ادامه حرفش یا بهتره بگم جیغ جیغاشون نشدم و سریع در رفتم چون اگه یه ذره دیگه صبر میکردم امیلی قطع به یقین جررم میداد
همینجوری  که بدو بدو از کلاس خارج شدم و داشتم به دیوونه بازیا و جیغ جیغای اون دوتا میخندیدم یهو با یه چیزی بر خورد کردم و گوووپ پهن زمین شدم
همینجوری سرم رو که بخاطر برخورد درد درد میکرد تو دستم گرفته بودم سرم رو بلند کردم تا ببینم به چی خوردم و بعد یهو با یه چهره ی آشنامواجه شدم و اون کسی نبود جز ....
اههه اسمش یادم رفت چی بود آهان تئو ...
همون یاروی رو اعصاب که حالا فهمیدم اسمش تئوعه
دیدم که اونم دستشو به سرش گرفته بود و قیافش مچاله شده بود . میخواستم خفش کنم از طرفیم دیدنش تو اون وضعیت واقعا خنده دار بود .

ادامه دارد .......

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هایی
من دوباره اومدم
امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشید
و بابت حرف های نا مربوط و زشت این پارت عذرخواهی میکنم
اصل داستان اینجوری نبود .
مترجممون جوگیر شده زیاده روی کرده !!😐😐

لاو یو آل ❤❤

Give me life !!Où les histoires vivent. Découvrez maintenant