𝐌𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐲

343 64 16
                                    

𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫𝟕

صدای دادهای بی وقفه جین از شدت درد ، سکوت مرگبار اتاق مورد علاقه تهیونگ رو می‌شکست .
درد و عذاب کشیدن جین به تهیونگ احساس خوبی رو منتقل می‌کرد .
یه تلفیقی از تلخ و شیرین!

دست و پاهای کیم ‌سوکجین تا همین چند دقیقه پیش آزاد بود ولی حالا با طناب های ضخیم به دیوار بسته شده بود .
بدنش کشیده می‌شد و این باعت می‌شد درد زیادی رو متحمل بشه .

حالا اون شده بود سیبل تیراندازی کیم تهیونگ ، پسر عموی نازنینش . پسر پدری که اون رو تا سال ها عمو صدا می‌زد .
قرارشون با عموش این نبود ، فقط قرار بود جین به عشقی که سال‌ها درگیرش بوده پشت کنه ولی حالا خودشم داخل اون گرداب افتاده بود .

درد‌هایی که داشت مهم نبود تنها چیزی که الان ذهنش رو مشغول کرده بود چشم‌های قرمز و عصبانی پسر عموش بود .
از طرفی آوردن اسم پسر عمو براش عذاب آور بود چون
اون پسر عموی دوست داشتنی ولی طماعش رو کشته بود .

اما وقتی به کار‌هایی که باعث و بانی‌اش اون بود فکر ‌می‌کرد مرگ کیم مونگ ذره‌ای براش اهمیت نداشت.
اگه اون نبود می‌تونست هرطور که شده دل جِید رو بدست بیاره یا حداقل اون رو به زور ، تا ابد برای خودش کنه .

با یادآوری جِید خشم و نفرت جای نگاه‌های بی‌حالت و خنثی‌اش رو گرفت .
می‌دونست تهیونگ خیلی اون دختر رو دوست داره ولی اگه اون نبود ، اگه پدرش نبود همه چیز فرق می‌کرد .

اسلحه کیم تهیونگ درست قلب جین رو نشونه گرفته بود ولی قبل از اینکه شلیک کنه ، با پوزخند مسخره ای که روی لبش بود با لحن کنایه‌ای گفت :

-هی کیم سوکجین مرسی که بیبی گرل تهیونگ رو بهش برگردوندی .

چشم‌های سوکجین بسته شد و پلک‌هاش بهم چسبیده .
توسط انگشت پسرکی که تشنه انتقام گرفتن بود روی ماشه فشار خفیفی وارد شد و بعد صدای مهیب شلیک به هدف اشتباه.

دست تهیونگ بین دست‌های جونگ‌کوک گیر افتاده بود و به سمت منحرفی چرخیده بود .
فقط سه ثانیه گذشت ، فقط سه ثانیه!
گلوله پای چپ جین رو مقصد خودش قرار داده بود و حالا باعث خونریزی و دردش شده بود .

تهیونگ با چشم‌های متعجبش به صورت خیس از عرق
جونگ‌کوک چشم دوخته بود .
نفس نفس می‌زد بخاطر همین نمی‌تونست درست حرف بزنه و کلمات رو بریده بریده به زبون میاورد :

-به موقع رسیدم

حالا چشم‌های سوکجین هم از یکدیگر فاصله گرفته و خیره شده بود صورت دو تا پسری که مماس هم بودن .
تهیونگ شوکه لب زد :

-چرا ، چرا فقط نزاشتی تمومش کنم‌ و بفرستمش جهنم؟

جونگ‌کوک لبخند مهربونی زد و آروم زمزمه کرد :

𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐞𝐠𝐞𝐧𝐝 𝐎𝐟 𝐒𝐞𝐝𝐮𝐜𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬Où les histoires vivent. Découvrez maintenant