Part Eleven

33 10 44
                                        


(ایزابلا )

ویک ، ویک ، ویک ،ویکی
این کلمات مدام توی سرم تکرار میشد و من هیچ کاری به جز خیره شدن به اون نمیکردم .
و اونم که انگار تاره متوجه من شده بود به من نگاه کرد و بادیدنم چشماش گرد شد ، حتی اگه قبلا یه ذره هم شک داشتم الان شکم به یقین بدل شده بود .
برای یه مدت به هم خیره شده بودیم و هیچ کدوممون چیزی نمیگفتیم ، دستی رو روی شونم احساس کردم و بعد صدای نگران امیلی توی گوشم پیچید .
امیلی : بلا ؟؟حالت خوبه ؟؟

به سمتش برگشتم و بهش نگاه کردم ، هنوزم توی شک بودم .
امیلی : چیزی شده ؟؟ خوبی ؟؟؟
من : اره

امیلی به اون اشاره کرد و گفت
امیلی : اونو میشناسی ؟؟

نیم نگاهی بهش انداختم، و با یه پوزخند گفتم
من : نه ، فقط میخواستم ببینم بغل دستی و هم گروهی جدیدم چجور آدمیه !!

امیلی هومی زیر لب گفت  و به صفحه گوشیش خیره شد .
دوباره بهش نگاه کردم بر خلاف چند لحظه پیش که کاملا شوکه شده بود الان یه لبخند عوضی گونه زده بود .
به سمت اون صدایی که اسمشو گفت که تازه متوجه شدم متعلق به سمه برگشت .
ویکی : هی سم ، اره دوباره اومدم تا توی جهنم همراهیت کنم عوضی !!
سم : اصلا عوض نشدی دختر .
ویکی : در عوض تو پررو تر و عوضی تر شدی !!
سم : ما دست پرورده ی شماییم .

ویکی پوزخندی زد، پاشو با حالت عشوه مانندی روی اون یکی پاش گذاشت و به سم که محو منظره رو بروش شده بود چشم غره رفت ، سم هم به نشونه ی تسلیم دو دستشو بالا گرفت و خندید .
ویکی به سیگاری که تو دستش بود اشاره کردو گفت
ویکی : فندک داری ؟؟
سم : دختر دیوونه شدی سر کلاسیماا
ویکی : برام مهم نیست ، خب که چی مثلا قراره چه اتفاقی بیوفته ؟؟
دوباره اون پیر خرفت میخواد غر بزنه و از مضراتش بگه ؟؟
سم : ویک نکنه میخوای نیومده بری ؟!
لب و لوچشو آویزون کرد و به نشونه ی برام مهم نیست سری تکون داد ، که یهو استاد وارد شد اون زنگ فلسفه داشتیم .
استاد وارد شد و ناگهان چشمش به ویکی خورد .
استاد : اوه خانم وایل می بینم که بلاخره جریمه ی یک سالتون تموم شد ، امیدوارم دیگه دردسر درست نکنید هرچند که شما خودتون دردسرید .
گفت و سری از روی تاسف تکون داد .
ویکی پوزخندی زد از جاش بلند شد و با صدایی که غرور و اعتماد به نفس توش موج میزد و لحن نیش داری داشت گفت
ویکی : من به راحتی میتونم با پولی که واسه یه بسته آدامسم میدم ده تا مثل این مدرسه و آدماشو بخرم ، پس با این حساب یه سال درس خوندن من توی خونه دلایل شخصی خودم بوده نه جریمه ی شما .

همه سرجاشون  خشکشون زده بود و بعضیا پچ پچ میکردن که :
″یعنی واقعا بهش گفت ؟؟″
″چجوری جرأت کرد ؟؟″
اون ویکتوریا وایله معلومه که از این چیزا نمی ترسه و........

ادامه دارد ........

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هایی گایز
بابت پارت های کوتاه عذرمیخوام ولی برای جبران زودتر آپ میکنم
ورود ویک بزرگ رو تبریک عرض میکنم 😂👏👏
داستان داره جالب میشه 😈😉
امیدوارم این پارتو دوست داشته باشید
و لطفا کامنت بدید و نظرتون رو با ما به اشتراک بزارید !!
لاو یو آل 💕💕

Give me life !!Onde histórias criam vida. Descubra agora