𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫𝟖
به طرز احمقانهای داشت بین کتابهایی که داخل کمد اتاقی که داخلش بهوش اومده بود ، دنبال معنا و مفهوم اون اعداد میگشت .
تا اون لحظه فقط تونسته بود بفهمه جواب معمای جئون
جونگکوک بین اون کتابهای نفرین شده نیست .باید شانسهای دیگه ای رو امتحان میکرد ولی قبلش باید فکری برای شکم گرسنهاش میکرد که هر لحظه با صدایی که از خودش تولید میکرد باعث میشد جِید به یاد بیاره تقریبا یه روز یا حتی بیشتره که چیزی نخورده .
از روی پارکتهای خاکی رنگ اتاق بلند شد ، حالا سرپا ایستاده بود و به این فکر میکرد که چطوری باید غذا پیدا کنه.
تصمیم گرفت از اون اتاق خارج بشه ولی اجازه داشت که از اتاق بیرون بیاد ؟
یا حتی چیزی بهش میدادن که بخوره یا قرار بود انقدر گرسنه نگهش دارن تا تلف بشه؟بین دوراهی گیر کرده بود ، دوراهیهایی که سر راه جِید قرار میگرفتن هیچ وقت نتیجه خوبی رو به همراه نمیآوردن .
این باعث شک و تردید جِید شده بود اما در آخر
گرسنگی به احساس دیگهاش برتری پیدا کرد .آهسته سمت در قدم برداشت و با فشردن دستگیره در با دنیای جدیدی رو به رو شد.
با دنیایی که بیشتر شبیه فیلم ترسناک بود و تضاد عجیبی با اتاقی که تا چند ثانیه پیش داخلش بود داشت .دیوارهای سیاه و سفید ، جالب تر از اون قاب عکس هایی که قابل شمارش نبود دیوار رو پر کرده بودن .
تقریبا دیوارها پوشیده شده بود از عکسهایی که یه سری صاحب ضربدر های قرمز بزرگی بودن و یه سری فقط روی دیوار جا خشک کرده بودن.این قضیه ترسناک نبود تا وقتی که عکس جِید و خانوادهاش بین اون عکسها خودنمایی کرد .
بغض راه گلوش رو بست و نفس کشیدن براش سخت شد .
عکس برادرش هم اونجا بود ، بین اونها .
درست بود برادر ناتنیاش بود ولی برادرش بود .هوسوک برادر عزیزش که به طرز وحشیانهای کشته شده بود ، جِید هیچ وقت اون صحنه رو نتونست فراموش کنه .
با یادآوری خاطراتش فقط تونست چشمهاش رو ببنده و بزاره اون کابوس بهش غلبه کنه .***
با خوشحالی کیف شونیاش رو روی دوشش جا به جا کرد و انگشت اشارهاش رو روی دکمه آسانسور فشار داد.
بالاخره بعد از گذر ثانیهها آسانسور از حرکت ایستاد و مسافرش رو پیاده کرد .سکوت عجیبی ساختمون محل زندگی هوسوک رو پر کرده بود . اون ساختمون هیچ وقت ساکت نبود ، هیچ وقت !
همیشه صدای پرشور و نشاط بچهها بین دالونهای ساختمون ۲۰ طبقه شیشهای میپیچید ولی حالا فقط سکوت .با خیال اینکه شاید خوابن یا عدهای الان خونه نیستن از کنار افکار منفیش گذشت .
صدای کفشهای پاشنه بلندش سکوت مرگبار رو میشکست .
با عبور از اون هزارتویی که دیوار ها ساخته بودن عبور کرد و به خونه برادرش رسید .
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐞𝐠𝐞𝐧𝐝 𝐎𝐟 𝐒𝐞𝐝𝐮𝐜𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬
Hayran Kurgu-کلمات کنار هم چیده شدن تا افسانهها رو بسازن کیم تهیونگ و افسانه تو فقط به یه فندک برای سوختن و نابود شدن احتیاج داره! ژانر : رمنس ، اکشن ، دراما ، انگست ، معمایی وضعیت آپ : نامشخص