گذرگاه عجیب

1.4K 170 30
                                    


سلام به همگی:) حالتون چطوره؟ امیدوارم خوب باشین و تا اینجا از تابستون متفاوت امسال لذت برده باشین:) با یه داستان جدید اومدم پیشتون و امیدوارم که از خوندنش لذت ببرین:)


کره جنوبی، سئول، زمان حال

{موزه ملی مردم شناسی}

-خسته شدم! هیونگ اصلا چرا اومدیم اینجا؟

-اینقدر غر نزن...باید برای طراحی کالکشن جدید از چیزایی که اینجاست الهام بگیریم

-توی همچین جایی نه تنها چیزی به من الهام نمیشه بلکه تمام ذوق و استعدادمم کور میشه!

-بیون بکهیون ناسلامتی قراره یه کالکشن هانبوک طراحی کنی و بهترین چیز برای الهام گرفتن ازش تاریخ و فرهنگ کشورته. به جای غر زدن سعی کن به جزئیات دقت کنی تا بتونی ازشون توی طرح هات استفاده کنی

-کیم جونمیون همه مثل تو نیستن که از ساده ترین چیزها الهام بگیرن و طرح هاشون کلی هم سروصدا کنه! تو حتما توی زندگی قبلیت به کشورت یه خدمت بزرگ کردی یا جون یه نفر رو نجات دادی که الان اینقدر خوش شانسی!...

سلام! من کیم جونمیون دانشجوی سال سوم رشته ی طراحی لباس دانشگاه کره هستم. زندگی من مثل تمام پسرای 24 ساله ی کره ای دیگه ست. تقریبا همون علایق، همون اشتباهات، همون سردرگمی ها و ترس ها...

منم مثل خیلی از همسن و سال هام صبح ها که از خواب بیدار میشم یه کم ورزش میکنم و بعد از خوردن صبحانه به دانشگاه میرم و برای هدفی که دارم تمام تلاشم رو میکنم. دوست دارم درآینده برند لباس خودم رو با طراحی های منحصر به فرد داشته باشم و اگر کمی خوش شانس باشم بعد از چند سال کار مداوم برند لباسم رو به شهرتی مثل برندهای شانل، دیور،بولگاری و... برسونم. البته هروقت راجع به این بخش از هدفم حرف میزنم همه بهم میخندن ولی من نمیتونم جلوی خودم رو وقتی که تنها میشم بگیرم و دائم به این فکر نکنم که یه روز برند لباسم توی دنیا مشهور میشه و همه جا میتونین طراحی های من رو ببینین. البته من توی این مسیر از زندگیم تنها نیستم. دوستای صمیمیم بیون بکهیون و اوه سهون هم منو همراهی میکنن و اکیپ سه نفره ی ما توی دانشگاه خیلی معروفه! البته نه اون شهرتی که همه ی دخترا کشته مرده مون باشن. راستش ما سه تا به اکیپ فاجعه آفرین ها معروف هستیم! بله درست خوندین! فاجعه آفرین ها! درسته که من طراحی هام خوبه و از این لحاظ اساتید خیلی ازم راضی هستن ولی ما سه تا همیشه فاجعه آفرینی میکنیم! البته اینم اضافه کنم که همیشه نیت مون خیر هست ولی نمیدونم چرا همه چی یهویی برعکس میشه؟! مثلا اون دفعه که بکهیون ناخواسته پارچه ای که استادمون روش خیلی حساس بود رو با اتو بخار چنانی سوزوند که آه از نهاد استادمون بلند شد و بکهیون هم توی دردسر بزرگی افتاد یا یه بار دیگه که باز هم ناخواسته بود سهون روی طرح هایی که بکهیون به مدت دو هفته، شبانه روز روشون کار کرده بود آبمیوه ریخت و باعث بلوا توی اتاق دوخت و شکستن سه تا از چرخ خیاطی ها شد! اما فاجعه ی اصلی رو من ناخواسته پارسال موقع نمایشگاه بهاره ی دانشگاه به بار آوردم که باعث شد تا همین امروز نه تنها اساتید بلکه بقیه ی دانشجوها هم دلشون بابت اون قضیه از من صاف نشه. من اصلا دلم نمیخواست که شوی لباس اون روز رو خراب کنم ولی همه چی خیلی خیلی بد پیش رفت...

The Princess's Maid/ندیمه دختر امپراطورWhere stories live. Discover now