قسمت دهم: بازی هفده ساله

3K 601 513
                                    


"جئون، تا ده دقیقه‌ی دیگه سالن تدارکات باش."

آفتاب صبحگاهی هنوز سایه‌ی خود را بر تمامی اتاق نینداخته بود که صدای برخواسته ازهدفون، جونگکوک را از خواب پراند. هنوز درعالم خواب بود که آن اصوات منحوس دوباره در سرش پیچید.

"شنیدی چی گفتم؟ آه خدایا! چطور به این خفّت افتادم که باید مستقیم وظایف رو یادآوری کنم؟"

جونگکوک سریعا هدفون را از روی میز عسلی چنگ زد و با صدایی که از ته چاه می‌آمد، جواب داد:

"بل... ه الان حاضر می‌شم."

بدون تحمیل زحمت بر چشمانش برای چک کردن ساعت از مقدار نور درون اتاق، آن را شش و سی دقیقه تخمین زد و به سرعت به سمت سرویس رفت.

چهره‌اش فاجعه‌ای متحرک بود.

چشمانی که از شدت پف، مانند دوخط صاف به نظر می‌رسیدند و لب‌های پوسته شده و رنگی به سفیدیِ گچ‌بری‌های حاشیه‌ی سقف.

دکمه‌ی آب سرد را فشرد و دو مشت از آن را به صورتش کوبید.

از شدت سرمای آب، پوست صورتش را حس نمی‌کرد. چندان اهمیتی به گل انداختن صورتش نداد.

دندان‌هایش را مسواک زد و دهانش را با دهان شویه شست.

زبان درازی‌ای به حوله کرد و همان طور که از سرویس بیرون می‌رفت، صورتش را با گوشه‌ی بولیزش خشک کرد.

شرایطش کمی بیشتر از زیاد، مضحک به نظر می‌رسید؛ خدمتکاری که در اتاق مهمان زندگی می‌کند. شاید باید شانسش را برای زندگی در خوابگاه خدمه امتحان می‌کرد.

پشت پاوران قرار گرفت و لباس فرم خوش‌دوخت سرمه‌ای رنگ را به تن کرد.

لباسی شامل کُتی نسبتا چسبان با حاشیه‌های ابریشم دوزی شده و در نهایت شلواری شبیه به کتان به همان رنگ حاشیه دوزی‌های کت که به طلایی می‌زد.

با توجه به جنس و مارکی که از لباس جدا کرد، لباس فرمش می‌توانست برابر هزینه‌ی دوسال از زندگی‌اش باشد.

جیمین را از دیشب ندیده بود و مصرانه سعی داشت به این که کجای این عمارت، شب را صبح کرده فکر نکند.

شاید این بار هم مانند همیشه باید چشمش را می‌بست و خود را به جریان سرنوشت می‌سپرد؛ تنها کاری که آن را از بر بود.

ساعت مچی‌ای که همراه با لباس‌ها درون اتاقش قرار داده شده بود را به مچ چپش بست و متوجه شد که پنج دقیقه‌ی دیگر زمان دارد. نفسش را بیرون داد و اسپری درون جیبش را چک کرد. ابدا نمی‌خواست روز اول دریافت مسئولیتش از حال برود.

صندلیِ میز توالت کنسولی را بیرون کشید و رویش جاگیر شد. با کنجکاوی لوازم آرایشی و بهداشتی که حتی نام و کاربرد یکی از آن‌ها را نمی‌دانست از نظر گذراند.

𝑪𝑹𝑼𝑬𝑳Donde viven las historias. Descúbrelo ahora