جانگ کوک'
با صدای پرنده ها بیدار شدم.آخیش چه خواب خوبی کردم.بیدار شدن با صدای پرنده ها بهترین مدل بیدار شدنه.از حالت درازکش خارج شدم و نشستم.به بدنم کش و قوس دادم تا خستگی از بدنم خارج شه.آخیش.
داشتم از روی تخت بلنو میشدم که یهو چشمم به ساعت افتاد.چیییییی؟!من خواب موندم؟!وای نه...مادر روحانی؛دیوید؛دعای امروز...یا مسیح...این چه گناهی بود که من مرتکب شدم...
سریع از جام بلند شدم و رفتم داخل حموم.دست و صورتم رو شستم.از حموم خارج شدم و لباسم رو پوشیدم و تا کلیسا دوییدم.
وقتی که به کلیسا رسیدم سریع کفشم رو در اوردم.وهارد کلیسا شدم و یه جایی ته سالن نشستم و به به دعاهای پدر گوش میدادم و آمین میگفتم."ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدس باد"
یهو دیدم یه صدای خیلی بدی میاد.چشم هام رو باز کردم و اطرافم رو نگاه کررم که یه دختر بچه ای رو دیدم که داره با گوشیش آهنگ گوش میده.ای خدایا چرا این بچه هه تو این روز مهم(هیچ خبری نیست فقط دارن دعا میکنن یه روز معمولیه)داره همچین چیزی گوش میده؟؟؟صداش کر کنندست!
آروم پیس پیس کردم که برگشت و بهم نگاه کرد آروم دستمو اوردم جلوی دهنم و گفتم:خاموشش کن.
سرشو برگردوند انگار که هیچی نگفتم!
هنوز داشتن دعا رو میخوندن و این کاری که این بچه داشت انجام میداد گناه محض بود.باید جلوش رو بگیرم."ملکوت تو بیاید.اراده تو چنانکه در آسمان است،بر زمین نیز کرده شود."
دوباره دستم رو تکون دادم که شاید این بچه متوجهم بشه.
برگشت بهم نگاه کرد!
دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و گفتم:لطفا خاموشش کن.یه پوزخند زد و صداش رو بیشتر کرد.
سرم رو تکون دادم فکر کنم نفهمیده چی گفتم.آره احتمالا همینه!
از جام بلند شدم و پشتش ایستادم.هندزفریش رو از گوشش در اوردم و کنار گوشش خم شدم و گفتم:دارن دعا میخونن و این کاری که تو داری انجام میدی گناهه!خاموشش کن.
و اون بچه نه تنها خاموشش نکرد بلکه سیم هندزفریش رو از یه جایی پایین تر از جایی که من گرفته بودم گرفت و کشید.منم کشیدم که یهو گوشیش پرت شد روی زمین و صدای کر کننده ی اون آهنگ توی سالن کلیسا پیچید و همه برگشتن به سمت ما و نگاهمون کردن!وای یا مسیح...یا مادر روحانی...
رفتم سمتش که برش دارم که اشتباهی هلش دادم و رفت زیر ردیف چهارم.
چهار دست و پا رفتم اونجا و اومدم برش دارم که دستم به اشتباهی به پای یه خانوم خورد و خانومه با پاش گوشی رو به یه سمت دیگه پرت کرد.
گوشی رفت دوباره وسط سالن و منم از ردیف چهارم اومدم بیرون و گوشیش رو برداشتم که خاموشش کنم که...
یهو دیدم همه دارن به من نگاه میکنن...
از خجالت حماقتی که کردم سرم رو گذاشتم روی زمین و گریه کردم...
(دعای ربانی، تقریباً معروفترین دعا در مسیحیت است. در یکشنبه عید پاک سال ۲۰۰۷ برآورد میشود بیش از دو میلیارد مسیحی کاتولیک، پروتستان و ارتودوکس این دعا را به صدها زبان نیایش کرده باشند.)
YOU ARE READING
You are beautiful(vkook,yoonmin)
Fanfictionاون شد ستارم... ستاره ای که فقط میتونم از دور نگاهش کنم و تحسینش کنم... چرا نمیتونم کنار خودم نگهش دارم یا خودم کنارش بمونم... کاپل اصلی:تهکوک کاپل فرعی:یونمین ♡هپی اند♡