بال های اعتماد

62 13 34
                                    

بدست اوردن اعتماد سخته ولی از بین بردنش خیلی اسونه...

"چقد تغییر کردی !"

هری با دیدن من یه جورایی تعجب کرده بود اون همیشه منو با لباسای تیره میدید.

"یعنی زشت شدم ؟"

میدونستم نشدم ولی میخواستم از دهن اون بشنوم و ستایش شم.

"همیشه خوشگلی ولی امروز خاص شدی"

ازش تشکر کردم .

"چرا شما بهم دیگه زل زدین نمیخواین بیاین "

لیام به سمت ماشین اشاره کرد .

"چرا الان میایم "

خندم گرفت اون خودشو به من نزدیک کرد حس اعتماد داشت بینمون شکل میگرفت نمیخواستم این اعتمادو خرابش کنم پس منم دستشو گرفتم .

"باورم نمیشه فردا برمیگردیم "

لنا با حالت مظلومانه ای گفت ،

"به منکه خوش نگذشت همش دنبال خرابکاریای شما بودم "

اشلی صداشو برد بالا شکایت کرد .

"منتظر باش امشب قرار بیشتر خرابکاری کنم "

لنا به اَش چشم قوره اومد .

به فستیوال رسیدیم یه دیجی خفن به روی استیج اومد عمیقا رها بودن رو حس کردم با هربار پرش به بالا و گرفتن دستای لنا من خوشحال تر میشدم .

هری تمام مدت به من زل زده بود با لویی یه چیزهایی میگفتن لنا پیش لویی رفت تا مخشو بزنه ولی من فکر نمیکنم پسر میامی سریع با لنا کنار بیاد .

"بیا برقصیم "

هری دستشو سمتم گرفت .

"باشه "

انگار میخواست چیزیو به من بگه .

"میدونی این مدت که باهم بودیم "

هری یه چیزهایی میگفت که بین جمعیت من نمیشندیم .

"چــی؟"
داد کشیدم .

"این مدت که باهم بودیم فهمیدم ما میتونیم چیزی فراتر از "

واقعا نمیفهمیدم چی میگه .

"چــی من نمیشنونم بلند تر بگو !"

سعی کرد داد بکشه:

"میگم تو از من خوشت میاد؟"

خیلی بلند داد کشید خیلیا برگشتن به ما نگاه کردن .

"اره چرا نیاد"
با قهقه گفتم .

"خب میتونیم بیشتر باهم وقت بگذرونیم "

دستشو داخل موهای فرش برد .

"بنظرت داریم الان چیکار میکنیم "

به زمین زل زد.

"ما فقط دوستیم الان من میخوام باهم باشیم. "

دستهام سرد شدن من حتی تو بهترین خوابام هم نمیدیدم با کسی مثل اون باشم .

"اگه جوابت نه هستش درکت میکنم "

مضطرب شده بود با انگشترای که توی دستاش بود بازی میکرد .

"نه یعنی جواب من اره هستش راستش میدونی مشکل من نیستم مشکل اینه چند وقت دیگه همه چی تموم میشه عمر من "

سرمو پایین انداختم نمیخواستم ناراحتش کنم .

"شاید تموم نشد "

لبامو کج کردم .

_"یعنی امکانش هست ؟"

+"اره میتونه باشه "

به من لبخند زد یه جعبه از تو جیبش دراورد ولی من انتظار پیشنهاد ازدواج نداشتم .

"این چیه ؟"

جعبه رو باز کرد .

"میخواستم وقتایی که نیستم همیشه به یادم باشی"

یه گردنبند بال بود که از نقره درست شده بود .

"این واقعا هدیه زیباییه ممنونم"

گردنبمو به سمت چرخوندم اون گردنبند رو دور گردنم انداخت .

"میای از اینجا بریم به ساحل ؟"

من پیشنهاد دادم چون خیلی شلوغ بود و صدای همو نمیشنیدیم .

یه اکیپ دور اتیش نشسته بودن و گیتار میزدن ولی خواننده اکیپ صدای خوبی نداشت .

"میتونیم بهتون ملحق شیم ؟"

هری سول کرد .

"اوه البته بشینید. "

پیش یه دختر چشم ابی که فندکشو روشن کرد نشستیم .

"اسماتون چیه ؟اهل کجایید ."

دلم میخواست دوستای جدیدی پیدا کنم قبل از تموم شدنش.

"ریچل و هری ما از لندن اومدیم و سرخوشیم"

همه با هم گفتن خوشبختیم .

"زَک خفه کن اون صدای مزخرفتو "

دختری که کنارم نشسته بود به پسری که اونجا بود اشاره کرد .

"شما بلدین گیتار بزنین ؟ما چند ساله یه اهنگ خوب از این مادرفاکر نشنیدیم "

به هری نگاه کردم خندیدم نمیدونم اون تا حالا دیده من بخونم یا نه .

"من اره از مامان بزرگم یه چیزهایی یاد گرفتم "

گیتارو دست به دست به دستم رسوندن و دوست داشتم هریو با این استعدادم سوپرایز کنم ولی قبلش اون منو سوپرایز کرد .

شروع به خوندن اهنگ changes کردم .

"Mmm, baby, I don't understand this
You're changing, I can't stand it
My heart can't take this damage
And the way I feel, can't stand it
Mmm, baby, I don't understand this
You're changing, I can't stand it
My heart can't take this damage
And the way I feel, can't stand it
Mmm, baby, I don't understand it"

و بقیه شروع به تشویقم کردن ولی من فقط یه تشویقو میخواستم و گرفتمش .

اون شب تابستونی قشنگ تو میامی فقط یه رویا بود.

هلو گایززز😂😂😂
چخبرا ، نظرتون راجب کاراکتر ها چیه خیلی ماستن یا خوب نقشو به جا میارن ؟
مچکرم از ووت ها فالوهاتون کامنت ها امیدوارم شاد خوشحال باشی مچکرم که تا اینجا خوندی .

Breaking Me (Harry styles)Where stories live. Discover now