من قاتل نبودم من گناهکار نبودم من دوستش داشتم من عاشقش بودم ولی میخاستم ازاد باشم!
امیدوارم من رو ببخشی
یک سپتامر ۲۰۰۰
.
جونگ کوک!
اکوی صدای زن توی اتاق پسر لحظه ای اون رو ترسوند
بله مامان'پسر با صدای شیرینی جواب داد ته حرفش لبخند کوچیکی زد تا با مادرش برابری کنه
وقتی که همو ببینیم برام گل میاری؟"زن با صدایی که غم توش پنهان بود پرسید
جونگ کوک که به یاد قولشون و تاکید مادرش برای دوباره دیدن رو دید با ذوق تو جاش جا به جا شد
البته که میارم بزرگ میشمو یه مرد گنده میشم اندازه کل دستام برات گل رز میارم"و دستاشو برای نشون دادن باز کرد
رز خونی من!
زن با وحشت چشاشو درشت کرد حتی قبل مرگشم نمیتونست از دست اون صداها خلاص شه؟
جونگ کوکا م.میشه واسه مامان گل رز نیاری؟"تونست رنگ تعجبو تو چشای پسرش ببینه
ولی مامان رز دوست داشت"جونگ کوک با سردرگمی گفت
ال.الان دیگه دوست ندارم"و سعی کرد که دست از کردن پوست کنار ناخونش برداره
اگه مامان نمیخاد رز نمیارم اون گلای بنفشی که تو عکست داشتیو میارم"
قبل از جواب دادن زن به پسرش صدای باز شدن در اهنی اومد
این یعنی تمام!این همون صدای ناقوص مرگ برای زن بود باورش نمیشد که انقدر زود گذشت ولی چاره ای نداشت
سه تا مرد مشکی پوش به جلوی در اتاق اومدن
ارباب کیم منتظرتونن خانم!مرد وسطی با موهای قهوه ای و عینکی که ترسناک ترش کرده بود گفت
زن با بغض سرشو پایین انداخت دستاشو مشت کردو دور بدن پسرش محکم کرد
تا موقعی که نیستم مراقب خودت باش کوکی!
اولین قطره اشک رو پوست سفید اما کبودش افتاد
قول بده مامانو یادت نره!
چند قطره دیگه ، صورت پسرشو قاب کردو ادامه داد
بخاطر من شاد زندگی کن!
حالا این بالای پیرهنش بود که از اشکاش خیس شده بودن
سرش پسرشو نوازش کرد
قول بده میای منو میبینی!
جونگ کوک هنوز هم با ابهام به مادرش نگاه میکرد اینا واسه چی بود؟مگه قرار نبود همو ببین؟
قول بده اگه فهمیدی کاری نکنی!
مادرش با صدایی که شکسته تر از قبل بود گفت
جونگ کوک:چکاریو؟
فقط قول بده!زن داد زد
اون اخرین باری بود که اون چشارو میدید ملتمس ،نگران،نا امید
لحظه ای به خودش اومد که دستای مادرش اسیر اون مردا شد و پاهای لختش رو زمین کشیده میشد
دستاشو مشت کرد نمیدونست چرا ولی قلبش زیادی درد میکشید هنوز هم امیدی بود.مگه نه؟
قول میدم"با تمام توانش داد زد
میام پیشت اوما نگران نباش"بزاغشو قورت داد
صدای مادرش داخل اتاق پخش شد چطور قرار بود یادش بره چرا حس میکرد قلبش هرلحظه بیشتر درد میگیره؟چرا مادرش اون طور نگاش میکرد؟
حالا فقط اون چشا و حرف مادرش لحظه اخر تو سرش اکو میشد
"دوست دارم"
.
پرونده ۱۹۸ از کمد در اورد
عینکشو رو بینیش جا به جا کرد سمت چراغ مطالعه روی میز رفتو روشنش کرد بعد از کشیدن اهی ناشی از خستگی رو
صندلی نشست برای بار هفتم توی این دو روز اون پروندرو برای برسی باز کرد
بعد یه ماه فاکی تونست سر نخ پرونده ۱۹۷ پیدا کنه به خودش افتخار میکرد که تونست جواب همچین چیز پیچیده ایو ۱۹۸ پیدا کنه ولی دقیقا یه ساعت از خوشیش نگذشته بود که جسد و پرونده
پیداش شده بود یه چیز سخت تر یه چیز گیج کننده تر تنها چیزی که مثل همیشه ثابت مونده رز وسط سینه اجساد بود گاهی اوقات با چاقو گاهی با تیغ و اونی که از همه بدتر بود...
افسر کیم نامجون"
با شنیدن اون صدای نکره ناگهان با فک منقبض شده نالید "کیم فاکینگ هیجونگ صد دفعه بهت گفتم ازون انگشتای فاکیت واسه در زدن استفاده کن
و بازهم اون نگاه بهت زده هیوجونگ.
نفس عمیقی کشیدو با حرص بیرون داد
"بهتره حرف مهمی داشته باشی
هیوجونگ که یادش اومد چی میخاسته بگه با صدای بلندی دوباره داد زد
جسد صدو نودو نه تو خیابون ۵۶ بیولسان پیدا شده"
سرجاش خشک شد .امکان نداشت بین فاصله های قتل حداقل یک هفته زمان بود اون همین دیروز ۱۹۸ پیدا کرده بود
سعی کرد با خونسردی حرف بزنه "رزش؟
هیوجونگ اب دهنشو صدا دار قورت داد
"میخای چکش شده بین سینه چهار تا از استخونای قفسه سوراخ شدن و یه استخون جناق مثل مورد ۵۶
کافیه! نامجون با عجز نالید "
از پشت میز بلند شد و کتشو از جا لباسی کنار کتابخونه برداشت
چیز دیگه ای پیدا نکردی؟"
هیوجونگ ایستاد .چطور یادش رفته بود
"کالبد شکافی نشون داده که قتل....
قتل چی؟"نامجون که جلوتر ار هیوجونگ راه رفته بود ایستاد
"قتل ماله سیزده روز پیشه
عالی شد اینم به خوشانسی های نامجون اضافه شد
هیچوقت این طوری نبوده همیشه جسد همون روزی که کشته میشد پیدا میشد و حالا....
با جسیکا تماس بگیر"
.
یا مسیح"سورا با خودش زمزمه کرد
اگه همه چی این طوری پیش بره این بچه زنده نمیمونه
اخرین تیغو با فشار در اورد و سریع حولرو روی زخمش فشار داد
هیونا گفته بود برای پسر احساستی نشه ولی مگه میتونست؟
همه قبلیا بالای بیست سه داشتن کوچیک ترینشون نوزده بود و حالا یه بچه چهارده ساله؟
سمت شیر رفتو دستشو شست
کمد کناری باز کردو باند و کرمو برداشت
با جای زخما چیکار کنم "
هوفی از ناراحتی کشیدو بسته باندو باز کرد
با تعداد این زخما باید کل بدن پسر به مومیایی تبدیل میکرد
باید واسه کمک هیونا رو صدا میکرد اما قبلش باید ظرفی که از جو وون قرض گرفته بودو به اشپزخونه برمیگردوند نگاه ناراحتی به جونگ کوک روی تخت انداخت میتونست ببینه که پسر چیزی رو زمزمه میکنه اما تنها چیزی که قابل شنیدن بود اصوات نامعلومی بودن که نمیشد چیزی از بینشون فهمید
ظرفو محکم تر بغل گرفت سمت در رفت
عیسی مسیح یروز به حسابت میرسه مردک"
با عصبانیت زمزمه کرد
درو باز کرد با بلند کردن سرش خواست یه قدم به جلو برداره که...
ا..ارباب"
چشای وحشی تهیونگ به سمت پایین به صورت دخترک کوتاه قد نگاه میکرد
کارت تموم شد؟"باصدای سردی زمزمه کرد
دختر بله ای گفت
دستاشو از جیب شلوار توسی رنگش فرستاد
و درباره اتاق؟"
دختر سرشو بیشتر خم کرد تا به اصطلاح کمتر تو دید اربابش باشه ولی این فقط بزرگ تر شدن پوزخند اربابش میشد
تموم شده بعد پانسمان جونگ کوک به اتاق میبرمش"
تهیونگ اروم سرشو تکون داد و بعد مکث کوتاهیی با ابروهاش به دختر دستور بیرون رفتن داد
بعد اینکه سکوت کامل اتاق فرا گرفت به سمت تخت کهنه گوشه اتاق رفت
صندلی کنار تختو عقب کشیدو روش نشست
چند تکه کوچیک از موهای جونگ کوک بخاطر عرض به پیشونی سفیدش چسبیده بود دکمه های پیرهنش بخاطر ضدعفونی کامل باز بودن و سفیدی پوستش زیاد تو چشم تهیونگ بود
لبای قرمزش اروم تکون میخوردن انگار داشت کابوس میدید؟
به ارومی رو تن پسر خم شد
سرشو داخل گردن پسر فرو کردو اون بوی خواستنی به داخل ریه هاش فرستاد
با چشایی که هرلحظه خمارتر میشدن سمت لاله گوش پسر رفتو زمزمه کرد
"دیگه وقتشه بیدار شی رز
و با دندوناش اروم شروع به گاز گرفتن گوش پسر کرد
طولی نکشید که اون صدای خواستنی شنید
ارباب"
با چشای شفافش به تهیونگ زل زده بود
دستشو سمت گردن پسر بردو اونو به جلو کشید
خودشو جلو کشید که تونست بسته شدن چشای پسرو ببینه پوزخندی زد لباشو رو لبای داغش کوبید
شروع به مکیدن لب پایینی پسر کرد و همزمان دست دیگشو سمت کمر باریک پسر بردو دورش پیچید
سرشو بیشتر کج کرد تا بیشتر بوسه رو عمیق کنه زبونشو برای بار چندم رو لب پایینش کشید دوباره اون قسمتو به دندون گرفت تونست ناله جونگ کوک بشنوه و بعد طعم شور خون تو دهنش حس کرد راضی از دستاوردش ثانیه ای لباشو جدا کرد و دوباره بوسه رو شروع کرد زبونشو وارد دهن جونگ کوک بردو حبس شدن نفس پسرو حس کرد
جای جای اون حفره داغو با زبونش میچشید دستشو به ارومی سمت باسن پسر برد که همون لحظه صدای درو شنید
کدوم احمقی الان اومده بود به همشون اخطار داده بود....
تهیونگ منم کار مهمی دارم"
صدای جدی یونگی به گوش رسید
با حرص خودشو از جونگ کوک جدا کرد و بلافاصله جونگ کوک سرشو پایین انداخت
تره ای از موهای مشکی پسرو به پشت گوشش فرستاد برخلاف لحن سرد همیشگی زمزمه کرد
اتاقت امادست برو ببین خوشت میاد یا نه"
و همون لحظه سر جونگ کوک بی معطلی بالا اومد و با چشای درشت به تهیونگ نگاه کرد
این طوری نگام نکن دفعه بعد فقط این کارو نمیکنم"
دوباره خم شدو زبونشو سریع رو لب پسر کشید
و دوباره سرخی رو گونه های پسر دید
و برای شبم اماده شو کار زیاد داریم"
خودشو عقب کشید از رو صندلی بلند شد
وقتی جوابی از پسر نشنید غرید"نشنیدی چی گفتم؟
ب..بخشید چشم"
جونگ کوک با استرس زمزمه کرد و بعد صدای کوبیده شدن در به اتاق اون رو لرزوند
بالاخره اومدی"شوگا با بی حصلگی گفت
کارتو بگو"تهیونگم با لحنی که سعی میکرد عصبی نباشه زمزمه کرد
اوه مستر ببخشید که وسط بوست مزاحم شدم قبلا برات مهم نبود الان..."
گفتم کارتو بگو شوگا"و به نرده پشتش تکیه داد
شوگا نفس عمیقی کشید و با خودش گفت "اوکی اوکی من ارومم
و بعد با برگشتن به همون حالت جدیش به تهیونگ نگاه کرد
چرا جسد جسی انداختی تو خیابون بدون اینکه به من بگی"
باید بخاطر کارام از تو ..."شوگا وسط حرف تهیونگ پرید
داری مسخرم میکنی تمام نقشه هارو بهم ریختی قرار بود دختره رو سر یه هفته بکشی نه یه روز اون کارگاه احمق همین الانم نصف سرنخارو پیدا میکنه ازون جسد'
صداتو بالا نبر شوگا چیزی نمیشه من فقط خاستم با اون بچه کاراگاه یکم بازی کنم "
حداقل باید بهم میگفتی "شوگا با لحن ناامیدی گفت
واقعا میگن چیزی نمیشه نگرانش نباش میدونی که نمیتونن..."
کاری بکنن اره میدونم"شوگا با حرص ادامشو گفت
تهیونگ نیشخندی زدو گفت
پس حالا برو خودتو تو یکی خالی گفت پسرعمو"و چندبار رو شونه شوگا زد و با نیشخند به سمت پایین پله ها رفت
فاک بهت"شوگا با حرص زیر لب زمزمه کرد
YOU ARE READING
-BLOODY ROSE ; Vkook AU(+18)
Fanfiction"تو گناه منی" 'توام گناه کاری' GENRE:scientification.horror.bdsm.smut.happyend COUPLE:vkook(main)sopemin.namjin *UNSPECIFIED TIME FOR UPDATING