♡YOUR--LIPS--ARE--BEAUTIFUL♡

178 34 11
                                    

《شیومین》

سلام من شیومینم. یه پسر جوون نوزده ساله.. که دوست داره همه چیز رو توی زندگیش تجربه کنه......من گی ام ولی خانوادم نمیخواستن اینو قبول کنن.....الان شیش ماهه که از خونه فرار کردم و نمیخوام دیگه ببینمشون.....سه ماهه که یه کار توی رستوران با جای خواب پیدا کردمو از هفت دولت آزادم.....تمام چیزایی که آرزوی تجربشونو داشتم تجربه کردم.....از شیش ماه پیش مست کردم،سیگار کشیدم،بار رفتم و حسابی رقصیدم ولی به کمک دوستام که همیشه دورم بودن هنوز باکره بودم ولی مطمئنم اگه دوستام نبودن همونم دیگه از دست داده بودم.....تنها چیزی که میخواستم امتحانش کنم سکس بود که الان چند وقتی میشه تو فکرشم......
الانم مشتریا میان باید برم سفارشارو بدم.....فعلا..

《Writer》
  
بعد از گذروندن یک روز افتضاح و سخت داشت از گرسنگی میمرد....اولین رستورانی که دید رفت داخلش و تقریبا هر غذایی که توی منو بود رو انتخاب کرد....مطمئن بود که اگه یه فیل اینجا بود همونجا کارد و چنگالو برمیداشت و مینشت به خوردن فیل....
زندگی این روزاش مزخرف ترین روزهای زندگیش شده بود.....دلش میخواست به حال خودش عررر بزنه به جای اینکه مثل همه ی بچه هایی که باباشون خرپوله بشینه توخونه و هر روز از یکی سرویس بگیره و حقوقش بیاد به حسابش،باید مثل بقیه کارمندا کار میکرد،چون باباش به این معتقد بود "من پول مفت ندارم به یه مفت خورد بدم،در ازای کاری که انجام میشه پول میدم"
البته نمیدونست که چرا باید تقریبا سه برابر یک کارمند معمولی کار کنه....و یادش اومد که باباش به یه چیز دیگه هم معتقد بود"زیاد کار میکنی که کارمندا فکر نکنن پارتی بازی میکنم" درصورتی که دل کارمندا به حال این پسر بدبخت رئیسشون میسوخت ولی حق کمک بهش نداشتن
الان که فکر میکرد اعتقادات پدرش از زندگیش خیلی مزخرف تره...

بعد از حدود نیم ساعت به خوردن یه نودل و یه دوکبوکی و ماهی با برنج سرخ شده رضایت داد و از خودش راضی بود که تونسته بود این حجم از غذا رو توی شکمش جا بده.
ولی دلش رضایت نمیداد بدون سرو مشروب خز رستوران بره بیرون....پس یه مشروب با دوز پایین سفارش داد که موقع رانندگی مشکل ساز نشه و اعتقادات پدرش که "هر کار اشتباهی با کسر حقوق روبه رو است"بود نادیده نگرفته باشه.....

پسری که شیشه بطری دستش بودو به سمتش میومد رو زیر نظر داشت.....اون فوق العاده بود......صورت سفید با لبای سرخ و برآمده ....هیکل عالی که داشت با اون کمر باریک و تیشرت سفید مثل فرشته ها شده بود......واقعا دلش میخواست بخورش
اون لعنتی خوشگل ترین موجود دنیا شده بود.......
پسر لیوانشو پر کرد و قبل از اینکه بره چن دستشو گرفت....

-مشکلی پیش اومده آقا؟

+میتونم اسمتو بدونم؟

-من شیومینم....اما برای چی میخواستین اشممو بدونین....

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 09, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

♡YOUR--LIPS--ARE--BEAUTIFUL♡Where stories live. Discover now