♠️

20 3 0
                                    

* چی ؟ چی میگین شماها ! خیانت چی ؟قتل چی ؟ وایسا ... اهااااا فهمیدم . میخواین سوپرایزم کنین یهو نه ؟ اینا همش شوخیه مگه نه ؟*
جون وو با خنده ی عصبی پرسید .
ولی با ورود هانیل به اتاق لبخندش روی لبش پوسید .
* تو ؟ ... واو ... کیم هانیل الحق که یه خائن به تمام معنایی ... فکر کردی چیووک بیاد و پیدات کنه زندت میزاره ؟*
با انزجار از لای دندون هاش گفت .
چانیول با چشمای گشاد شده و حالت عصبی و متعجب انگشتش و طرف جون وو گرفت .
* واو ... این خیلی خره ! همین الان خودت خودتو لو دادی ! انگار نه انگار پنج دقیقه ی پیش اشتی مثل چی دروغ میگفتی !*
بعدش که دیگه نمیدونست چی بگه فقط با همون لحن فریاد مانندش لعنتی فرستاد .
* اون رئیس عزیزت عمرا نمیتونه نجاتت بده . دلتو خوش نکن . منو خوب یادت باشه ، قراره شکنجه گرت بشم .*
کیونگ با لحنی که ازش زهر میچکید گفت .
* شما فکر‌کردین به پای ارباب میرسین ؟ با خاک یکسانتون میکنه ! از بین میبردتون . توی خائن هم قطعا میکشدت !*
همونطور که افراد دورش میبردنش بیرون گفت و بعدش قهقهه ای کرد .
یهو در با صدای بلندی از جا کنده شد ‌ . یعنی در واقع بسته شد .
بکهیون با تعجب برگشت سمت لوهان که نشانش از روی گردنش معلوم بود .
* چقد که زر میزد این ابله .*
لوهان تکونی به گردنش داد تا گلنچش صداش در اومد .
لوهان خیلی کم عصبی میشد . ولی وقتی عصبی هم میشد ازش توقع میرفت که از قدرتش استفاده کنه .
یه بار که بک عصبانیش کرده بود ، چراغ خواب عروسکی سومین یهو توی هوا به پرواز در اومده بود و به سرش خورده بود . به طوری که تا دو روز گیج میزد .
*خوب حالا چی ؟ نفوذی رو گرفتیم . پس بقیش چی .*
* میریم سر خونه زندگیمون .*
سکوت ...
*اوکی شوخی قشنگی بود . حالا جدی بگو ببینم برنامه چیه ؟*
بک خمیازه ای سر داد و کمی بدنشو کشید .
* میریم خونه ، بعدش میری توی اتاقمون در و قفل میکنیم تا کسی مزاحم نشه ، بعدش کپه مرگمون رو میزاریم .*
وقتی دید کسی هیچ حرفی نزد لبهند گنده ای نشست روی لبش .
*این سکوتتون رو نشونه ی رظایت میگیرم .*
ولی بقیه از شوک خونسردی بک حرفی هم نمیتونستن بزنن . چون کلا مغذشون قفل کرده بود .
و قبل از اینکه به خودشون اومده بودن بک کلا رفته بود .
لوهان پوفی کشید .
*اخرش من از دست این سکته میکنم . مثل اینکه امروزو باید با تاکسی برم . فعلا بهتر هم همینه بریم یه استراحتی بکنیم . بعدش ببینم چی توی سر این میگذره .*
سوهو که میخواست لوهان رو اروم کنه با مهربونی دستی روی شونش کشید .
* نگران نباش ... بک حتما از این تصمیمش منظوری داره .*
* اره مثلا اینکه فعلا همچی به چپمه میخوام برم مثل زیبای خفته بخوابم تا یه شاهزاده از راه برسه و با بوسه ی عشقش منو بیدارم کنه ... *
با این حرف جونگین ، چان پس سوهو پاش رو کوبوند روی پاش .
ولی خنده ی جونگین قطع نشد .
* از بکهیون اصلا بعید نیست این کارا . انگار نه انگار تا صبح گرفته مثل خرس خوابیده و دیر تر از همه رسیده اینجا .*
* من به طرف بک رو میگیرم . فشار زیادی روشه واقعا . و اینکه به این قضیه که هدف بعدی چیووک هم عست دقت کنید .*
کیونگ دست به سینه نظرش رو گفت .
* الان چیووک رو کجای دلمدن بزاریم ... حتی اگه یک درصد هم بتونه حمله کنه به اینجا ... فکر کنم وضعمون بدتر از الان بشه . حدودا نصفمون از بین میرن !*
* و اگه این اتفاق بی افته رئیس احساس گناه میکنه ، اگه هم رئیس احساس گناه کنه سازمان از هم میپاچه . دقیقا همون اتفاقی که دوران ریاست پدر بک افتاد .*
با این حرف دیگه کسی چیزی نگفت .
سازمان نمیتونست یه شکست دیگه یا رفتن اعضا رو تحمل کنه .
همین الانشم تعداد نفرات زیاد نبود .
و کسایی هم که بودن بیشترشون توانایی درست از استفاده ی قدرتاشون رو نداشتن .
* بکهیون ... تا حالا از نشانش استفاده کرده ؟*
هانیل سکوت رو شکست و با این سوالش باعث شد همه با تعجب برگردن سمت لوهان و کریس .
به هر حال اون دوتا بیشتر از همه با بک اشنا بودن .
لوهان چند دقیقخ فکر کرد ولی چیزی به ذهنش نرسید .
* تا اونجایی که بک بهم گفته ... نه تا حالا یه بارم نشده که نشانش روی گردنش بیاد یا ازش استفاده کنه .*
کریس هم برای موافقت از حرف لوهان سر تکون داد .
* توی دوران دبیرستان زیاد قاطی میکرد یا عصبانی میشد . ولی تا حالا از قدرتش استفاده نکرده بود . وقتی ازش پرسیدم چرا ، گفت خودشم نمیدونه ولی حسش بهش میگه که استفاده از قدرتش اشتباهه . به خاطر همین یه سعی کرده که خدنسردیشو حفظ کنه .*
* برای ادمایی مثل ما که همچین قدرتی دارن ، حفظ خونسردی و عصبی نشدن خیلی سخته . بک واقعا خیلی خوب باهاش کنار اومده . ولی خارج از اون مسئله ، هرچقدر هم که از قدرتش استفاده نکنه ، زور بازوی زیادی داره .*
با این حرفش ، چان و سهون و جونگین با صدای بلند زدن زیر خنده . با تمام وجودشون میخندیدن که کریس هم با تاسف دستی روی شونه ی چانیول کشید .
* یادش بخیر . اونروزی که این موضوع رو فهمیدم بک هم بود . منم مثل شما خیلی خندیدم . ولی برای یه ماهی نتونستم از خونه برم بیرون .*
جونگین دیگه نفس نمیتونست بکشه .
سهون هم که روی زمین داشت مشت میزن با خنده گفت * حتما .... از شدت .... خنده ... اماندیست پاره شده بود !*
کریس لبخند به ظاهر مهربونی زد .
* نه پام شکست !*
چانیول که خندش داشت کمتر میشد با انگشتش اشکش رو پاک کرد .
* یعنی چی پات شیکست ؟*
* بک لگد زد تو پام منم پام شکست .*
و همین حرفش برای خشک شدن خنده ی اون سه تا کافی بود .
*یعنی داری میگی زد پاتو شیکوند ؟؟*
* اره اونم از دو جای مختلف .*

یا این ملجرا چانیول به فکر فرو رفت .
واقعا اون نیم وجبی میتونست یه همچین بلایی سر ادم بیاره ؟

* هانیل تو بک رو از جا میشناسی ؟*
لوهان که انگار چیزی رو یادش افتاده باشه با تردید پرسید .
* بعد از اینکه چیووک اولین حمله ی بزرگ خودشو کرد ، یه بچه رو با خودش اورد اونجا . بکهیون بودش . تا اونجایی که یادمه برای یه سری ازمایش میخواستنش . ولی یعد دوماه یهو غیب شد .*
لوهان حس کرد دنیا داره دور سرش میچرخه .
چشماشو روی هم فشار داد
* حافظش چی ؟ یادته چیکار کردن ؟*
* فکر کنم یه جورایی مثل پاک کردن حافظه باشه . ولی به مرور زمان بر میگرده . مگه ... بک چیزی از اون ماجراها یادش نیست ؟*
لوهان کلافه اهی کشید .
*امشب یه چند نفر رو بزار اینجا نگهبانی بدن . من احمق اصلا نفهمیدم . اون بکهیون حرومی دوباره داره فیلم بازی میکنه . فکر کنم یه چیز هایی یادش اومده . بهتون خبر میدم . حواستون به جون وو باشه .*
بدون اینکه به بقیه فرصت حرف زد بده از سازمام زد بیرون به طرف خونه راه افتاد .
بالاخره پرونده ی ۱۶ سال پیش و ناپدید شدن بکهیون ، داشت حل میشد .

================================
پارت ۱۹ تقدیم به بیبی های گلم .
پارت بعدی رو تا ۵ با ووت نرسه نمیزارم .
تا پنجشنبه وقت دارین به ۵ ووت برسونید .
درباره ی فیک های جدیدم هم توی تلگرام توضیح دادم .
اگه نظری یا سوالی دارین توی این پارت برام کامنت کنید .
یا اگه لینگ تلگرام هم میخواین کامنت کنید تا بهتون بدم .
یادتون نره ها ۵ ووت .
بوس روی ‌کلتون♥️♥️

♣️The Sign♣️Where stories live. Discover now