" شت نباید توی این وضعیت میومدم سرکار "پاهاش درد میکرد، خیلی درد میکرد. با خودش فکر کرد که چرا اسم تهیونگ رو تا الان خدای سکس نزاشتن.
و از قرار معلوم امروز اونقدرا شانس باهاش یار نبود.
تنها دلیل اومدنش سرکار فقط برادرش بود که مدام ازش درخواست پولی رو میکرد که درواقع خودش باید در میوورد.خیلی ترحم انگیزه نه؟
اینجوری نیست که جانگکوک مثلا خیلی دلش میخواسته اینجا کار کنه. موضوع اینه که درواقع هیچکسی نیست که بخواد اونو استخدام کنه.
" هی بیبی قیمتت چقدره؟ "
" مثل همیشه هات بنظر میای کوکی کوچولو "
" میتونم برای اینکه یه شب خیلی خوب رو باهم بگذرونیم یه عالمه ماشین بزرگ، خونه و یه عالمه رینگ برات بخرم "
عوضی های لعنتی.
اصلا هیچ راهی وجود نداره که جانگکوک بدنشو به کسی بفروشه. البته تهیونگ یه استثناس.
درست وقتی که فکر میکرد شبش نمیتونه بدتر از این بشه، موقعی رسید که باید میرفت روی استیج.
" نشونش بده چقدر مهمون نوازی جانگکوک.. حداقل اینا برعکس دوستپسرت بهت پول میدن " جانگکوک چشمهاش رو توی حدقه چرخوند وقتی که جانگهیون دستاش رو دور شونههاش گذاشت.
این پسره- جانگهیون، تنها دلیله که جانگکوک باید اینجا کار بکنه. خانوادش وقتی که یازده سالش بود فوت کردن، و برادرش جانگهیون تنها خانوادش بود.
جانگکوک دوستش داشت، واقعا اونجوری که یه برادر کوچیتر باید برادر بزرگترش رو دوست داشته باشه دوستش داشت. اما خب جانگهیون فقط مثل یه برده باهاش رفتار میکرد. مثل منبع درآمدش. و جانگکوک از این متنفر بود.
" داری راجب چی صحبت میکنی ؟ "
همچنین، ازش متنفر بود بخاطر اینکه راجب تهیونگ چرت و پرت میگفت.
" اوه خودت میدونی دیگه، همون ددیت. اگه من جای تو بودم حداقل بدنم رو به کسی میدادم که در عوض بهم پول بده. اما تو من نیستی، و همون پسر احمقی هستی که همیشه بودی، بهش اجازه میدی که بدنت رو لمس کنه "
تن صدای برادرش چیزی نبود که جانگکوک رو عصبانی کنه، اون کلماتش بود. جانگهیون متوجه شد که بدن برادرش شروع به لرزیدن کرد و ضربه ی نهایی رو زد.
" وایسا- چی گفتی؟ "
یه برق ترسناک توی چشمهای جانگهیون افتاد همونطور که کمر برادرش رو گرفت و اون رو به سمت توالت برد.
جانگکوک داد کشید وقتی که بدنش با دیوار سردی که برادرش بهش کوبونده بودش برخورد کرد. جانگهیون بدن جانگکوک رو چرخوند و هیچ درنگی نکرد تا شورتک و باکسر جانگکوک رو پایین بکشه همونموقع که با کمرش ملاقات کرد.
یه انگشتش رو مستقیم توی سوراخی که حالا گشاد شده بود کرد، جانگهیون غرید.
" تو هرزه ی لعنتی! نمیتونستی زیاد صبر کنی هاه؟ انقدر برای دیکش مشتاقی؟ انقدر؟ " جانگکوک ناله کرد. انگشت برادرش حالا داشت با یه سرعت زیاد توش عقب و جلو میشد و حتی براش مهم نبود اگه یکی میدیدشون.
" برای همینه که میخوای استریپر باشی؟ برای همینه که نمیزاری کسی بهت دست بزنه؟ چون فقط میخوای به اون سرویس بدی؟ "
یه ناله ی لرزون از بین لبهای صورتی جانگکوک خارج شد، شبیه یه گربه ی درحال خفه شدن بود. جانگهیون سرعتش رو بیشتر کرد، ناله ی جانگکوک رو به عنوان نشونه ی لذت گرفت.
درواقع این ناله خیلی دور از لذت بود. جانگکوک داشت تمام تلاشش رو میکرد تا جلوی اینکه اون مرد بیشتر از این توی توالت بار آزارش بده رو بگیره، دست قویش رو گرفت تا بتونه جلوی حرکات خیلی سریعش رو بگیره. ولی ته قلبش میدونست که این هیچ فایده ای نداره، جانگهیون فقط وقتی متوقف میشد که خودش میخواست.
همه ی مردم صدایی که از پشت در دستشویی میومد رو نادیده میگرفتن، اصلا بهش اهمیت نمیدادن یا فقط زیادی مست بودن.
جانگکوک گریه کرد، تنها چیزی که میخواست الان این بود که توی بغل تهیونگ باشه. نه چیزی بیشتر.
فقط به گرمای بدن مردش نیاز داشت. نه این دیوار سرد.
" ل-لطفا نجاتم بده تهیونگ.. "
هلو افتر ئه لانگ تایم =) لانگ تایم نو سی
میس یو ال و دلم برای ترجمه هم تنگ شده بود ولی متاسفانه سال تحصیلی جدید شروع شده و کلی درس روی سرم ریخته و از اونجایی که بنده کنکوری هم هست پس همه چی برام سخت تر شدهولی دو نات وری!!! من همه چیزم برنامه ریزی شدس و مطمئن باشین این ترجمه رو هم جزو برنامم هست. نمیخوام شماها رو خیلی منتظر بزارم :')
امیدوارم این چپتر رو دوست داشته باشین! و ساری دیگه کوتاه بود سعی میکنم چپتر بعدی رو زودتر بزارم =)!
کوکی بیچاره... واقعا از برادرش بدم میاد.
خب دیگه ووت؟ کامنت؟ لاو یو ال سال تحصیلی خوبی داشته باشین 3>
ESTÁS LEYENDO
My son's best friend | TAEKOOK
Fanfic" اون بهترین دوستِ پسرمه. این کار اشتباهه " " اما ددی، من بیشتر از پسر و زنت میتونم دوستت داشته باشم " ------------- اگه تهیونگ بخواد از یک چیز مطمئن باشه اینه که همیشه یه پدر خوب و همسر عالی بوده. زندگی عالی و بی نقص، یه زن زیبا و پسر دوست داشتنی...