《5》

395 128 88
                                    

بخاطر تاخیر
پارتای قبل مرور کنید
بفهمید قضیه از چه قراره
♥️♥️

........................................................................

با نگرانی و ترس مشهودی نگاهش از دیوار های نمناک و چروکیده اتاق گرفت....

نگاهی به دست و پای بسته خودش انداخت و تکون ریزی به بدن خشک شدش داد..

آه ریزی از سر درد کشید و چشماش روی هم فشار داد.‌..

چند ثانیه طول کشید تا به یاد بیاره چه اتفاقی براش افتاده بوده !؟

همه چیز طبق نقشه تایلر پیش رفته بود اِلا یه چیز....

حداقل این خوب میدونست..

چشماش دور تا دور اتاق آشنا چرخوند تا بدنبال راه فراری برای خودش باشه..

اما زین این اتاق به خوبی میشناخت..

هیچ راه فراری درکار نبود..

چشماش رو به میز کنار دَری که خالی از ابزار های شکنجه بود قفل شد..

اما با دیدن کُلت مشکی رنگ لیام خون توی تنش یخ بست..

مردمک های لرزونش به تفنگی که به خوبی اسمش به یاد داشت دوخت و با دیدن صدا خفه کنی که کنارش بود نفسش با نگرانی حبس کرد..

با یادآوری صدای زجه هایی که از این اتاق به
زیر زمین عمارت پخش میشد ناخداگاه به خودش لرزید..

با ترس کمی خودش تکون داد و برای چندمین بار سعی کرد مچ دست هاش از چنگ طناب دور دستش آزاد کنه...

اما بعد از چند دقیقه کوتاه مثل هر سری به نتیجه‌ای نرسید و فقط زخم های کهنه شده مچ دستش تازه کرد..

هیچ چیز طبق نقشه زین پیش نرفته بود..

شاید برگشتن به این عمارت اونقدرم فکر خوبی نبوده !

حالا زین تو دردسر بزرگ تری افتاده بود...

با صدای قدم هایی که بین دیواره ها میپیچید با ترس بدنش گوشه دیوار جمع کرد و سریع چشماش روی هم گذاشت...


Flash back

با نگرانی دستی به پشت شلوارش کشید تا از به همراه داشتن اسلحش مطمعن شه..

نگاه گذرایی به لوکیشنی که تایلر فرستاده بود انداخت و وقتی مطمعن شد نقشه مو‌به‌مو درست پیش رفته ایر پادش وصل کرد و با تایلر تماس گرفت..

تایلر-Hi مادام

چشماش تو حدقه چرخوند و دستکش های مشکی موتور سواریش دستش کرد..

زین-از کی تا حالا با مافوقت شوخی میکنی مکهال؟

تایلر خنده‌ بلندی کرد و زین میتونست تصور کنه اون مرد از پشت تلفن براش فاک نشون داده..

  《YOU》Where stories live. Discover now