« وانشات »

286 61 75
                                    

- مسافران گرامی تا چند دقیقه دیگه وارد خاک کره جنوبی می شویم ، لطفا آماده فرود باشید...

با صدای مهماندار کتابش رو بست و نفس عمیقی کشید ، بعد از دو سال داشت بر می گشت...!!!
دو سال دوری از خانواده و دوری از وطنش رو به جون خرید! دو سال دوری از عشق...
تنها شرط پدرش رو قبول کرد و حالا که داشت برمیگشت نمی دونست چطور می تونه با عشقش رو ب رو بشه!
چطور می تونه براش توضیح بده... اینکه بدون هیچ خبری رفته و دو سال از اون موقع می گذره! حالا برگشته.... اگه قبولش نکنه کای نابود میشه...!!!
بالاخره هواپیما نشست ، آروم از روی صندلی بلند شد چنگی ب موهاش زد ، ضربان قلبش از همین حالا شروع ب تند تپیدن کرده بود ...
وارد سالن که شد با اون کت و شلوار آبی نفتی که جذب و برازنده تنش بود خیلی از نگاه ها رو سمت خودش می کشید ، بدون اهمیت به نگاه ها یه راست سمت گیت رفت تا بعد از بازرسی از فرودگاه خارج بشه
بعد از گذشت دقیقه ایی خم شد و با برداشتن چمدونش تا خواست بره نگاه آشنایی رو دید!
ایستاد ، چند ثانیه ایی محو اون صورت و چشم ها بود ، در حالی که با دیدن کیونگش چشم هاش دو دو میزد و همه وجودش اون پسر رو درخواست میکردن کل قامت و اندام پسر رو از نظر گذروند
پسر اما خیلی بی حس تو اون لباس مامور گیت بهش خیره بود !!!

براش جای تعجب داشت! کیونگش  ... عشقش...  تو اون لباس ، اینجا چی کار میکرد؟؟؟؟

کیونگ که اهل کار کردن نبود!!! تا قبل از یهویی رفتن کای فقط سرش تو درس های دانشگاهش بود اما حالا....

همه از کنارش می گذشتن اما کای متوجه نبود و فقط خیره مونده بود!!!
به شدت دلش میخواست بغلش کنه ، از شدت دلتنگی بیفته ب جون لباش و باز مثل قبل از اینقدر بخورتشون که کبود بشن! اما حالا یه حد و حدودی رو باید رعایت میکرد
باید دوباره دل کیونگ رو بدست می آورد...!
تا خواست حرفی بزنه پسرک بدون هیچ حرفی از جلوش رد شد ، کای دست پاچه چمدونش رو رها کرد رو زمین و با قدم های بلندش رفت سمت کیونگ!
محکم بازوش رو گرفت و نگهش داشت ، با صدایی که لرزشش دست خودش نبود صداش زد :
- کیونگ!

پسرک جدی :
- مزاحم کارم نشو آقا!

مبهوت از لحن عشقش دستی که روی بازو کیونگ بود شل شد
تا دوباره خواست بره صدای کای مانعش شد :
- از کی تا حالا برات در حد یه مردم معمولی شدم؟!

کیونگ در حالی که پشتش به پسر برنزه بود پوزخندی زد :
- از زمانی که دو سال پیش بدون هیچ حرفی رفتی! از زمانی که ولم کردی !

ناگهان برگشت طرفش و ادامه حرفش رو غرید :
- از زمانی که ازم استفاده کردی بعد مثل یه دستمال کاغذی پرتم کردی دور....!!!

اخم کمرنگی مابین ابروهای کای نشست ، مطمئن بود کیونگ اینجوری در موردش فکر میکنه! کل این دو سال رو... پس بهش حق می داد ...
در حالی که سر درد کوفتیش داشت باز شروع می شد کلافه نگاهی ب اطراف انداخت ، فرودگاه هنوز شلوغ بود و جای حرف زدن نبود!

√ Waiting for you √Where stories live. Discover now