《6》

529 132 83
                                    

دست هاش پشت سرش بهم‌ گره زده بود و آروم قدم برمیداشت...

به اتاق لیام که رسید نگاهی به تایلر که پشت سرش آروم راه میرفت انداخت و نفس عمیقی کشید و بعد از گذشت چند ثانیه تقه‌ آرومی به در زد..

مثل تمام روز های هفته گذشته صدایی از جانب لیام شنیده نشد..

جکسون با نگرانی تقه‌ دیگه‌ای به در زد و بلافاصله بدون هیچ حرفی در کمی باز کرد..

سرش به آرومی از لای در داخل برد و برای پیدا کردن لیام نگاهی به اتاق انداخت..

نگاهش رو به تخت چوبی اتاق قفل شد..

جایی که لیام پشت به در ما بین دود های غلیظی نشسته بود..

نفسش با صدا بیرون فرستاد و در بیشتر باز کرد..

جکسون-حالت خوبه؟

نه حرکتی
نه حرفی
مثل چند روز گذشته..

انگار که اصلا لیامی وجود نداره...

جکسون نگاه دیگه‌ای به تایلر که پشت در منتظر ایستاده بود انداخت و سرش با کلافگی تکون داد..

جکسون-تایلر

با تکون خوردن گردن لیام ناخداگاه حرفش قطع کرد و چشمای ترسیدش پایین انداخت..

جکسون-تایلر محافظ سابق نامزدتون اینجاست..
اومده ببینتتون..

یک نفس گفت و سریع عقب کشید..

با چشم هاش اشاره‌ای به تایلر کرد و سمت اتاق هلش داد..

جکسون- بخاطر مرگ ورنی هنوز ناراحته پس
عصبیش نمیکنی
زیاد حرف نمیزنی..
زود کارت میگی و میایی بیرون

زیر لب دستور داد و در اتاق برای تایلر باز کرد..

تایلر با ترس مشهودی از کنار جیسون گذشت و وارد اتاق شد..

نگاه دقیق تری به صورت خسته لیام انداخت و قدم هاش نزدیک تر برد..

تایلر-میخاستید منو ببینید..

زمزمه کرد و سرش بالا تر گرفت..

نگاهش روی چشم های گود افتاده لیام قفل شد..

چشم هاش از روی چشم های لیام تا روی لب های خشک شدش سر خورد و بین یقه باز لباسش متوقف شد..

لیام-ازش بگو برام..

با لحن شکننده لیام تایلر دوباره سرش پایین انداخت..

لیام-وقتی اونشب از اینجا رفت..
قرار بود تا آخرین لحظه ازش محافظت کنی...

کمی روی تخت جابه‌جا شد و دستی به پشت گردنش کشید..

شیشه‌ خالی ویسکی با پاش به کنج اتاق هل داد و پاهاش روی تخت انداخت..

لیام-نمیپرسم چرا معامله های من لو میداده..
نمیپرسم اونجا چیکار میکرده یا حتی کی کشتتش..
فقط ازش برام بگو....
دلتنگم میشد؟

  《YOU》Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora