داشتم آشپزى ميكردم.
براى بچه هام،همسرم.
من كيم/بيون آنا زنى 40 ساله ام.
حاصل عشق من و بكهيون ميشه دوتا دختر .يجى و ريوجين.
اونا دوقلو ان،سال آخر دبيرستانشونه.من و بك عاشقانه اونها رو دوست داريم،اونا هم همينطور.
ما خانواده ى پولدار و اصيلى هستيم،هم من هم بك.
من وكيلم ولى دو/سه سال پيش كنارش گذاشتم چون خيلى فشار عصبى وحشتناكى روم بود.بكهيون هم يه برج ساز موفقه.
من و بك توى مهمون خانوادگى باهم آشنا شديم.دقيقاً دو هفته بعد از مهمونى مادرش براى قرار خواستگارى زنگ زد...
با صداى باز شدن درب ورودى خونه از رشته ى افكارم پاره ميشه و نگاهم رو به در ميدم . يجى و ريوجين از مدرسه اومدن.
لبخند زنان به سمتشون ميرم و بغلشون ميكنم.
-آه اومدين؟تو همين چند ساعت كلى دلم براتون تنگ شده بود دختراى خوشگلمممم
ازم جدا ميشن ، يجى با يه لبخند گشاد ميگه:يااا مامان پسفردا كه شوهر كرديم ميخواى چيكار كنى هوم؟
بينيشو كمى فشار ميدم و ميگم:هنوز شوهر كردن برات زوده دختر جونن فعلاً به فكر درس و مشقت باش.
ريوجين بايه لبخند مرموز گفت:پس چرا تو و بابا زود ازدواج كردين هوممم؟
اخم الكى كردم و گفتم:چون اونموقع ها مد بود،آدما زود ازدواج ميكردن حالا هم برين لباساتون و عوض كنين بدويين.
رفتن طبقه بالا كاراشون و انجام بدن.داشتم با لبتابم كار ميكردم كه بكهيونم اومد.ازش با تموم وجود متنفرم.كمى نگاهش ميكنم و بعدم رومو ازش ميگيرم.با يه لبخند سمتم مياد و گونه ام رو ميبوسه و ميگه:سلام عزيزم
منم زيرلب با اخم كمى سلام ميكنم.
يكدفعه مياد روبروم با صورتى جدى و لحن محمكى لب از لب باز ميكنه :
باز كه اخم كردى، تموم كن اين مسخره بازياتو،لطفاً!!البته فكر نكن دارم ازت خواهش ميكنم اين يه اخطاره ، اخطار پس جديش بگير وگرنه شايد بلايى سرت بياد هوم؟باشه؟
به تكون دادن سرى اكتفا ميكنم و اونم زير لب خوبه اى ميگه ميره سمت اتاق مشتركمون.
هيچ وقت اون روز تلخ از يادم نميره.....——————————————————————————-
سلام لاولياااا اين پارت اول بود ، لطفاً درباره اش نظر بدين،اگه خوشتون اومد بيشتر براتون ميزارم بوسس😘😘😘
YOU ARE READING
✞ᴅᴏɴ'ᴛ ᴄʀʏ ᴍʏ ʟᴏᴠᴇ✞
Science Fictionبه خاطر عشق،چه كار ها كه نكردم...! از خودم،خانواده ام،از همه چى گذشتم! پدرم... راست ميگفت،اون به درد من نميخورد چرا به حرفش گوش نكردم؟ هه! عشق كورم كرده بود.هيچى نميديدم جز،عشقم،بكهيون.... ژانر:انگست☽درام☽كمى اسمات☽ كاپل:دختر پسرى✨💙