★ᴘᴀʀᴛ 1★

23 4 4
                                    

داشتم آشپزى ميكردم.
براى بچه هام،همسرم.
من كيم/بيون آنا زنى 40 ساله ام.
حاصل عشق من و بكهيون ميشه دوتا دختر .يجى و ريوجين.
اونا دوقلو ان،سال آخر دبيرستانشونه.من و بك عاشقانه اونها رو دوست داريم،اونا هم همينطور.
ما خانواده ى پولدار و اصيلى هستيم،هم من هم بك.
من وكيلم ولى دو/سه سال پيش كنارش گذاشتم چون خيلى فشار عصبى وحشتناكى روم بود.بكهيون هم يه برج ساز موفقه.
من و بك توى مهمون خانوادگى باهم آشنا شديم.دقيقاً دو هفته بعد از مهمونى مادرش براى قرار خواستگارى زنگ زد...
با صداى باز شدن درب ورودى خونه از رشته ى افكارم پاره ميشه و نگاهم رو به در ميدم . يجى و ريوجين از مدرسه اومدن.
لبخند زنان به سمتشون ميرم و بغلشون ميكنم.
-آه اومدين؟تو همين چند ساعت كلى دلم براتون تنگ شده بود دختراى خوشگلمممم
ازم جدا ميشن ، يجى با يه لبخند گشاد ميگه:يااا مامان پسفردا كه شوهر كرديم ميخواى چيكار كنى هوم؟
بينيشو كمى فشار ميدم و ميگم:هنوز شوهر كردن برات زوده دختر جونن فعلاً به فكر درس و مشقت باش.
ريوجين بايه لبخند مرموز گفت:پس چرا تو و بابا  زود ازدواج كردين هوممم؟
اخم الكى كردم و گفتم:چون اونموقع ها مد بود،آدما زود ازدواج ميكردن حالا هم برين لباساتون و عوض كنين بدويين.
رفتن طبقه بالا كاراشون و انجام بدن.داشتم با لبتابم كار ميكردم كه بكهيونم اومد.ازش با تموم وجود متنفرم.كمى نگاهش ميكنم و بعدم رومو ازش ميگيرم.با يه لبخند سمتم مياد و گونه ام رو ميبوسه و ميگه:سلام عزيزم
منم زيرلب با اخم كمى سلام ميكنم.
يكدفعه مياد روبروم با صورتى جدى و لحن محمكى لب از لب باز ميكنه :
باز كه اخم كردى، تموم كن اين مسخره بازياتو،لطفاً!!البته فكر نكن دارم ازت خواهش ميكنم اين يه اخطاره ، اخطار پس جديش بگير وگرنه شايد بلايى سرت بياد هوم؟باشه؟
به تكون دادن سرى اكتفا ميكنم و اونم زير لب خوبه اى ميگه ميره سمت اتاق مشتركمون.
هيچ وقت اون روز تلخ از يادم نميره.....


——————————————————————————-
سلام لاولياااا اين پارت اول بود ، لطفاً درباره اش نظر بدين،اگه خوشتون اومد بيشتر براتون ميزارم بوسس😘😘😘

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 24, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

✞ᴅᴏɴ'ᴛ ᴄʀʏ ᴍʏ ʟᴏᴠᴇ✞Where stories live. Discover now