038 Part B

506 55 9
                                    

"ششششش میدونم" اون زمزمه کرد. "اون این چیزا رو برای این گفت که از تنش لذت میبره. اون از رنج کشیدن آدمای اطرافش خوشش میاد. تو اینو میدونی، و میتونم بگم که داشتی بهش داشتی بهش فکر میکردی.تو باهوشتر از اینی بیبه. اون چی گفت... سسشر محض. فهمیدی؟"

سر تکون دادم و به ارومی نفس کشیدم .هری به قوت قلب دادن به من ادامه داد. "هر مردی اینجا اینجوری کار میکنه و همینطور هر زنی، اونا برای بدون مرز بودن زندگی میکنن.تو باید فکر کردن بهش رو بس کنی، همونقدر که اونا باهوشن خیلی راحتم میشه اونارو درک کرد.اون فقد داشت تورو میترسوند"‌

"از بین این همه آدمی که تو این سالنن چرا من؟؟" خیلی با ملایمت ازش پرسیدم. "میخام یه حدس بزنم و بگم که توبه نظرش جذاب اومدی. نمیگم که هویتت رو میدونه، ولی تو بهش نشون دادی که مضطربی. اون تو حدس زدن خیلی خوبه"

"تو هم هستی(منظورش اینکه تو حدس زدن خوبه)"

اون دستم رو فشار داد."میدونم، ما بعدا کلی فرصت خواهیم داشت ولی الان زمانمون کمه ما برای یه چیز اومدیم اینجا و تو خواستی بیای، پس ازت میخام که این طرز برخورد ترسیده ات رو بذاری کنار و بهم نشون بدی که همون قدر که تو این لباس سکسی هستی، قوی هم هستی"

هشت تا بطری اب استفاده شده، همشون توی پنج دقیقه جمع شدن هری تیز و فرز بود و اروم و محتاط بودم. ولی ما انجامش دادیم. هری خیلی دقت خرج اون بطریای آب کرد. من تقریبا ۱۶ ثانیه برای خودم اونجا ایستاده بودم و اینجوری به نظر می‌رسید که اون ،بخاطر دستشویی رفتن غیب شده، منم بعد از اون باید اینکارو بکنم.

یه گالن مواد شوینده که ته یه کابینت، توی انتهایی ترین اتاقا بودن اتاقایی که پشت پرده ی مخملی پنهان بودند. من به نبود دوربینا و نیروی امنیتی ،پشت پرده دقت کردم. مرد امیدوار بود که یه چیز در شرف رخ دادنه ولی همزمان میدونست که هیچی نیست.

ورق آلومینیوم. دو تا رول ازش.من خم شدم و شروع کردم به تیکه کردن آلومینیوم به قسمتای کوچیکتر و گوله کردنشون.اونقدری کوچک بودن که از سر بطریای اب رد بشن. و پشت من هری داشت مایعات رو روی هم می‌ریخت.

سرکه .چند بطری ازش توی کابینت آشپزخونه ای که خالی بود.یادمه که زین گفت دو تا اشپزخونه وجود داره. یکیش برای روشن کردن اجاق ،به گاز و برق دسترسی نداره و یکی هم به احتمال زیاد برای شب ازش استفاده میشه.

۸تا بطری با مواد شوینده، آب و سرکه پر شدن .تنعا کاری که لازم بود من انحام بدم این بود که ۶-۹ تا گوله ی آلومینیومی توی بطریها بندازم ،تکون بدم و منتظر شم که واکنش بده.

هری کنار من زانو زد و گفت "خیلی خوب ما بیاد منتظر بمونیم تا وقتس که آلومینیوم رو هم اضافه کنیم اگه الان اینکارو بکنیم و بریم بیرون اونا تو دستمون میترکن.من جیب دارم پس من انجامش میدم چیزی که ازت میخام انجام بدی اینه که --"

Dust Bones [Punk Harry Styles]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora