𝐁𝐞𝐠𝐢𝐧𝐧𝐢𝐧𝐠

266 47 22
                                    

𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫𝟏𝟓

دست‌هاش بی‌دلیل لرزش خفیفی رو متحمل می‌شدن و سمت یونگی حرکت می‌کردن و سعی داشتن دست‌های یونگی رو بین حصار خودشون قفل کنن اما هر بار انگشت‌هاش با دیوار برخورد می‌کرد .

یونگی درست رو به روش بود اما نمی‌تونست لمسش کنه اما مهم‌ترین چیز در اون لحظه وجود داشت پیدا کردن راه‌حلی برای عملی کردن نقشه‌اش بود برای همین داخل ذهنش شروع به کنکاش بین اطلاعات پوسیده و کهنه ذهنش کرد.

بعد از ثانیه‌های متوالی دست و پا زدن بین انبوهی از فکر و خیال به چهره یونگی خیره شد و لب زد :

-سخته ولی تحمل نفرتی که نسبت به اون دختر دارم سخت‌تره .

لبخندی روی لب‌های یونگی نشست ، یه لبخند خسته و پر از غم ؛ بعد صدای زمزمه‌وار اما ترسناکی از بین لب‌هاش راهش رو پیدا کرد :

-نفرت چهار کلمه است جونگ‌کوک اما معنای خیلی عمیقی داره ، ژرفایی برابر با دریا . پس تو باید براش بجنگی ، کافیه اسلحه‌ات رو برداری ، هدف بگیری و بعد فقط شلیک کنی .

مهارت یونگی در بازی با کلمات بی‌نظر بودن ، کاملا می‌تونست اون جونگ‌کوک سرکش و دردسرساز رو به یه حیوون رام و مطیع تبدیل کنه .
شاید نیمی از حرف‌هاش درست بود اما عمده‌ای از حرف‌هاش دروغ بود تا بتونه به چیزی که می‌خواد برسه.

درست مثل رباتی که به دلخواه می‌تونی تنظیماتش رو تغییر بدی . جونگ‌کوک به قدر کافی برای ادامه کارش مصمم بود که حتی کوچک‌ترین حرف از طرف یونگی می‌تونست متحرکی برای اون باشه .
چشم‌های نافذ یونگی روی صورت جونگ‌کوک ثابت موند و بعد از کمی مکث شروع به حرف زدن کرد :

-اولین سرنخ!

ابرو‌های از حیرت و تعجب بالا پزید ، مشتاقانه منتظر شنیدن اون کلماتی بود که از بین لب‌های یونگی خارج می‌شد ، کلماتی که برای اون جادویی بودن .
با چشم‌هایی که برق خاصی داشتن و لب‌هایی که لبخند مرموزی رو تشکیل داده بود ، صورت در صورت به یونگی خیره شد :

-از کجا شروع کنم؟

سر یونگی به سمت راست چرخید با ابروهاش سمت اتاقی اشاره کرد ، جونگ‌کوک با دیدن اون اتاق پوزخند عمیقی زد . اتاقی که تهیونگ مثل یه جانی آدم‌ها رو داخلش به صُلابه می‌کشید و بی‌دلیل اون‌ها رو سلاخی می‌کرد .

درحال حاظر کسی جز جین داخل اون اتاق نبود ، با یه چاقوی خونی روی زمین . حتی بدون شنیدن کلمه‌ای از دهن یونگی ، جونگ‌کوک فهمیده بود باید چه کاری انجام بده .

با قولی که به جِید داده بود و معمایی که ازش خواسته بود کارش راحت‌‌تر شده بود . می‌تونست جین رو آزاد کنه ، جِید رو بهش برگردونه و اونا به خودش مدیون کنه . جواب معمای جِید خیلی آسون بود و فقط کافی بود اون معما رو براش حل کنه .

𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐞𝐠𝐞𝐧𝐝 𝐎𝐟 𝐒𝐞𝐝𝐮𝐜𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬Donde viven las historias. Descúbrelo ahora