تیلور صبح زود بیدار شد، اونقدر خسته بود که بدنش هنوز درد میکرد. تمام شب رو خوابهای درهم برهم دیده بود و هنوز خوابش میومد.
به کافئین حساس بود و تا جایی که میشد قهوه نمیخورد، برای همین دوش گرفت و یکم سرحال شد.
لباس های دیروز رو پوشید، لباس دیگه ای همراهش نداشت، و احساس بدی بهش دست داد. باید سریع میرفت و یه لباس دیگه میپوشید.
در اتاق رو که باز کرد، با همون پسر چشم سبز مواجه شد. اسمش چی بود؟ هاردین؟ هری؟
اون با شک گفت: هری بودی؟
هری با شوق سر تکون داد: سلام تیلور!اون تا در خروجی تیلور رو همراهی کرد و حتی کوله ی تیلور رو براش آورد. وقتی کوله رو توی ماشین گذاشت گفت: این تو چی گذاشتی؟ آجر؟
و تیلور لبخند محوی زد: آثار جین آستین
چشم های هری درخشیدن: این عالیه! میتونیم راجع به کتابها باهم بحث کنیم!تیلور سر تکون داد. هری گفت: من امروز مرخصی گرفتم، پس قراره کمکت کنم. بهتره بریم مغازه ی جوردن. اون همه ی چیزایی که لازم داریم رو داره، به علاوه تنها مغازه ی شهره که میتونی ازش رنگ و این وسائل رو بخری.
تیلور یکم وحشت زده شد وقتی فهمید فروشگاه آیکیا یا والمارت وجود نداره، ولی به خودش مسلط شد.
هری گفت: تو باید منو هم ببری، چون ماشین من خونهست.
تیلور لبخند زد و گفت: مشکلی نیستهری راه رو به تیلور نشون داد. تیلور راننده ی خوبی بود، نقشه خوان خوبی نبود. اون حتی شهر کوچیک خودشون توی ایالت میزوری رو هم بلد نبود، ولی هری تمام شهر رو مثل کف دستش از حفظ بود.
اونا به مغازه رسیدن و تیلور ماشین رو پارک کرد، هری آهنگ happy رو زیر لب میخوند و با خوشحالی به پیرمرد سیاهپوست پشت پیشخوان سلام کرد.هری گفت: سلام رفیق قدیمی!
و پیرمرد گفت: سلام پسر. خوشحالم که تصمیم گرفتی سری به جوردن پیر بزنی.
هری خندید و گفت: این همون دختر جدیدست!
و تیلور با خجالت دست تکون داد و گفت: سلام. تیلورم.
جوردن گفت: چیزی نیست دخترجون. اینجا همه تورو قبل از اومدنت میشناسن. شهر کوچیکیه.هری برای جوردن توضیح داد که تیلور کجا ساکن شده و جوردن گفت: اونجا؟ اون داغون ترین خونه ایه که میتونستن بهت بدن! باید تمام قفل ها رو عوض کنی، در ها و پنجره ها، و همه جا باید تمیز بشه و رنگ آمیزی دیوار ها!
تیلور موافق بود. اون برای دیوار ها رنگ صورتی روشن، زرد و سبز مغز پسته ای انتخاب کرد، هری قفل هارو برداشت و جوردن براشون جارو، قلم رنگ، و مواد شوینده آورد.وقتی تیلور همه رو حساب کرد و به سمت خونه روند، هری ازش پرسید که ضبط صوت داره یا نه. وقتی تیلور گفت یه گرامافون قدیمی داره چشمای هری از شوق درخشیدن.
اون به تیلور کمک کرد تا تمام رنگ ها و چیزای دیگه رو از پله ها بالا ببره، و تیلور با خانم مسنی که طبقه ی اول آپارتمان زندگی میکرد آشنا شد.
STAI LEGGENDO
|the sea brought you back to me|
Fanfictionیه شهر ساحلی کوچیک هم قصه های خودشو داره @thebluek چنل تلگرام: @bestfanfics