[من به اندازه کافی براش قوی نبودم]
من نمیتونستم نجاتش بده
انگار ترسام باعث شده بود تو جهنم باشم
یونگجه بهترین دوست من بود یا بیشتر! همه چیز من بود! همه چیزی بود که من از یه دوست یا بیشتر از اون انتظار داشتم
لبخندش ، و صدای خنده هاش مسری بود. صدای شیرینش موقع آواز خوندن و گونه های نرمش زیر دستام کاری میکرد گر بگیرم.
من عاشق اون پسر بودم
شاید اگر من ترسو نبودم اونم الان زنده بود
_م.ت
DU LIEST GERADE
ꜱɪx ʟᴇᴛᴛᴇʀꜱ |ᴍᴀʀᴋᴊᴀᴇ
Kurzgeschichtenهمیشه بعد از از دست دادن چیزی ارزش اون رو متوجه میشیم، خیلی دیر متوجه اشتباهاتمون میشیم. مارک هم مثل بقیه؛ خیلی دیر متوجه شد چقدر برای یونگجه باارزشه letters/angst