Part 18 "یونهو"

290 58 78
                                    

بیست دقیقه ای میشد که پشت فرمون نشسته و رانندگی میکرد. بیمارستان زیاد دور نبود پس زمان زیادی تا رسیدن نمونده بود اما دلش میخواست راه کش میومد و بیشتر پشت فرمون میموند چرا که تنها نبود. جیمین روی صندلی کنار راننده شسته بود و به پنجره بخار گرفته که قطرات بارون ازش سر میخوردن نگاه کرد.

از وقتی درمورد اینکه میخواد به برادرش سر بزنه و وضعیتش گفته بود، جیمین با اصرار زیاد ازش خواست اون رو هم همراه خودش ببره. البته خودش هم قصد داشت یکبار هم که شده جیمین رو به برادرش نشون بده اما الان که جیمین بخاطر دونستن بیماری برادرش سکوت کرده بود، کمی حالش گرفته بود. هرچند هنوز هم از اینکه جیمین همراهش بود خوشحال بود.

برای اینکه جو رو عوض کنه در ذهنش دنبال موضوعی گشت تا برا باز کردن سر صحبت پیش بکشه اما قبل ازینکه حتی بتونه صداش رو صاف کنه، جیمین مثل برق گرفته ها از جاش پرید و فریاد زد.
لحظه ای کنترل فرمون از دستش خارج شد اما سریع به خودش اومد و دوباره ماشین رو به وضعیت قبلی برگردوند.

با عصبانیت درحالیکه هنوز ضربان قلبش رو توی دهنش حس میکرد با داد گفت :

- چرا اینجوری میکنی؟

جیمین که از ترسیدن یونگی خندش گرفته بود، دستش رو جلوی دهنش نگه داشت تا لبخندش رو بپوشونه، بریده بریده با رگه های خنده گفت :

- ببخشید .. نمیدونستم اینجوری ... میترسی

نتونست جلوی خندش رو بگیره و شروع کرد به خندیدن.
یونگی که هنوز هم از تپش قلبش کم نشده بود، با شنیدن خنده جیمین چشم هاش رو چرخوند و سعی کرد با کشیدن نفس های عمیق خودش رو آروم کنه.

- یونگی

- هم؟

جیمین که تا الان سعی کرده بود خنده‌اش رو کنترل کنه، با شنیدن لحن دلخور یونگی دوباره لبخندی روی لبهاش درحال شکل گرفتن بود.

- منکه گفتم ببخشید. حالا هم نگه دار میخوام یچیزی بخرم.

بدون دادن جوابی به جیمین ماشین رو کنار خیابون همون جایی که جیمین خواسته بود متوقف کرد و همون طور که به رو به رو زل زده بود و با انگشت اشاره روی فرمون ضرب گرفته بود گفت :

- سریع فقط!

به سرعت از ماشین پیاده شد و سعی کرد با دوییدن خودش رو به فروشگاه برسونه تا لباس هاش زیاد خیس نشن. درواقع قصد داشت دسته گل بخره چون بی ادبی بود اگه بدون خریدن چیزی به ملاقات کسی بره که نمیشناسه مخصوصا که اون فرد بیماره.

Saviour [Yoonmin Ver.]Where stories live. Discover now