*the condition of love*

«part 10»

"jimin"

به اتاقم پناه بردمو خودمو روی تخت پرت کردم .. مسلما مامان و بابا نباید قبول میکردن ولی کردن ..
چرا انقد حس بدی دارم ؟ یه گردشه کوچیکه دیگه اهههه
دستام رو روی سرم گذاشتم و تکونش دادم تا شاید این افکار منفی و مزخرف ازش بیرون بره ..
گوشیم رو برداشتم و صفحه چته جونگ کوک رو اوردم ..

سلام ..جونگ کوکا پدر و مادرم اجازه دادن که همراهتون بیام

ارسالش کردمو گوشی رو روی میز گذاشتم .. پا شدم تا وسایل مورد نیازمو جمع کنم
در کشو رو باز کردم .. خب چند دست لباس میخایمم
این تیشرت خوبه ..
این یکیم بهم میااد
اوهوم اینم همینطور
عه این چه کیوته
اینم میارم
این یکیم به درد میخوره
فک کنم کافی باشه

خب ... هودی زردم ..
قرمزه
اون مشکیه
بنفشه هم قشنگه
وااو این خیلی سکسیهه
....
بعد از برداشتن کلی لباس خواستم در چمدونمو ببندم که یهو یاد یه چیزی افتادم ..
طبیعتا وقتی رسیدم اونجا باید برم حموم .. و اصلن دلم نمیخواد از باکسرای جناب کیم استفاده کنم -__-
...

"jumgkook"
با صدای نوتیف گوشیم از روی تردمیل پایین اومدم و به سمت گوشیم هجوم اوردم

"jimin"
سلام ..جونگ کوکا پدر و مادرم اجازه دادن که همراهتون بیام.

یسسسسس اینهههههه
شماره تهیونگو گرفتم ..
-ته حدس بزن چی شد
+قبول کرد ؟
-یس
+خوبه ..بهش بگو فردا منتظرشیم ..
-اوکی
بوق
بوق
بوق
این بشر چرا انقد بی ادبه حداقل میذاشت یه خداحافظی کنم -__-
گوشی رو کنار گذاشتمو رفتم یه دوش بگیرم .فردا قراره کلی مخ بزنممممم ..

...
"jimin"
*فردا*
با صدای الارم گوشیم ..چشم هامو باز کردم ..
یک ساعت برای اماده شدن وقت دارم و بعدش اقای کیم و جونگ کوک میان دنبالم ..
اهی کشیدم و از روی تخت پا شدم ..
حولم رو برداشتم و رفتم تا ی دوش پنج دقیقه ای بگیرم ..

*نیم ساعت بعد*
تمام کارام انجام شدن ..
اوکی فقط باید یه چیزی بخورم ..
-اومااااااااااااا
همونطور که به چمدونم زل زده بودم و جلوی در اتاق وایساده بودم داد زدم ..که یهو صدای مامان رو از پشت سرم شنیدم ..خیلی ناگهانی بود و باعث شد دو متر بپرم توی هوا -___-

•بله پسرم..یااا چتههه ..انقد که خوشحالی اصلا حواست به اطرافت نیستااا