pt.00

1K 108 4
                                    

‍ به خاطر برقراری صلحی اجباری میان دو قلمرو "طلوع" و "سیاه" طبق رسومات فرمانروایی قلمرو ضعیف‌تر باید زیباترین دختر خود را تقدیم طرف مقابل کند، تا با وصلتی اجباری به عنوان یکی از همسران صیغه‌ای پرنس روابط میان دو فرمانروا به صورتی نمایشی روبه بهبودی رود.
هوان پادشاه ترسو و پول‌پرست قلمرو فرمانروایی طلوع که خوب می‌داند اگر جنگی صورت بگیرد با وجود شوالیه‌های خوب شکست خواهند خورد، تسلیم خواسته‌ی لیون فرمانروای قلمرو دارک می‌شود. اما متاسفانه مشکلی این وسط وجود دارد، هوان با وجود معشوقه‌های فراوان هیچ دختری از خود ندارد.
لیون پادشاه قلمرو سیاه که از این قضیه کاملا باخبر بوده، شرط دیگری پیش پای آن‌ها می‌گذارد. او که به خوبی از حضور مقتدر و پر آوازه.ی پرنس تهیونگ پسر ارشد فرمانروای طلوع آگاه است، با قبولی شرط اینکه تهیونگ را به عنوان خادم جان‌فدا و خدمت‌گزار مادام‌العمر پسر شرعی خود یونگی تقدیم فرمانروایی سیاه کنند، دیگر به قلمرو طلوع تجاوز نخواهند کرد.
لیون برای این هدف همراه مباشر وفادار خود مدت‌ها برنامه ریزی کرده و در این روزها که شاهد سوقصدهای فراوان به جان پسر ارشد خود یونگی بوده، تصمیم می‌گیرد که نقشه‌اش را عملی کند. با وجود اینکه دل خوشی از یونگی ندارد اما او فرزند همسر محبوبش است که هنگام زایمان وی را از دست داده. دلش می‌خواهد هر طوری شده یونگی پادشاه آینده باشد و می‌داند به خاطر این توجه پسرهای دیگرش قصد جان او را کرده‌اند.
با وجود مخالفت‌های تهیونگ که به هیچ عنوان حاضر به زیر بار رفتن این خفت نیست و فقط می‌خواهد که در میدان جنگ با شمشیر خود جواب یاوه‌گویی‌ها و گستاخی‌های طرف مقابل را بدهد، اما فرمانروا هوان درخواست آنها را می‌پذیرد و تهیونگ برای اینکه پدرش بیش از این از مادر مریضش به عنوان یک اهرم فشار استفاده نکند، راهی قلمروی دشمن می‌شود.
تهیونگ به خوبی اطلاع دارد که قرار است به چه کسی خدمت کند، یونگی پسر ارشد فرمانروایی دارک که قرار است پادشاه آینده این قلمرو باشد، اما حرف‌های جالبی پشت سر او نمی‌گویند. برای توصیف این پرنس معروف معمولا از کلمات و جملات: گستاخ، بی‌ادب، لجباز، مغرور، حیوان، ضعیف در جنگ، لاغر مردنی، کوتوله، زن‌نما و... استفاده می‌کنند.
تهیونگ می‌داند که یونگی برای دیگران نقطه‌ی مقابل شخصیت خودش است. اگر تهیونگ نماد روشنایی باشد یونگی نماد سیاهی‌هاست. او به هیچ صراطی مستقیم نیست و خواسته‌ی هیچ احدی برایش اهمیتی ندارد. درواقع ترجیح می‌دهد به جای آموزش پادشاه آینده بودن و هنر رزم مثل تیراندازی، شمشیرزنی، اسب‌سواری و ... به میخانه و مکان‌های نامناسب برای یک پرنس رفته، و همراه نوشیدن‌های زیاد شاهد آواز، موسیقی، شعرخوانی و نمایش‌های مبتذل باشد.
خود پرنس یونگ هم دوست ندارد کسی... حالا هر کسی حتی یک پرنس دیگر بخواهد وی را برای پادشاه آینده بودن آماده کند و نقش یک بادیگارد فضول که همه جا کنارش حضور دارد را بازی کند.
پس اولین دیدار هر دو در حالی که شناخت نسبی و بدی فقط به واسطه‌ی گفته‌های خبرچین‌ها از هم دارند، با یک نفرت عمیق دوطرفه آغاز می‌شود. در حالی که مباشر، تهیونگ را به اتاق یونگ هدایت می‌کند، به محض وارد شدن به اتاق، چشمانش در دو تیله‌ی سیاه قفل می‌شود که فقط امواج نفرت را انعکاس می‌دهند. هیچ کلامی میانشان رد و بدل نمی‌شود. تنها مباشر است که سخن می‌گوید. وقتی مباشر از تهیونگ می‌خواهد که تعظیم کند و تهیونگ زیر بار نمی‌رود، بالاخره صورت سرد و خشک یونگ با آن پوست رنگ پریده تغییر می‌کند و تهیونگ پوزخند کج و معنادار او را برای اولین بار می‌بیند. با اشاره‌ی یونگ مباشر اتاق را ترک می‌کند و هر دو تنها می‌مانند.
یونگی: واقعا حیف شد که هوان هیچ دختری نداره، اما... قیافه‌ی تو هم اونقدرا بد نیست. چطوره به جای این لباس‌های رزم مسخره از خواهرم بخوام که یکی از لباس‌هاش رو بهت قرض بده؟
این اولین جملاتی بود که تهیونگ از زبان یونگ شنید و مطمئن شد نفرتش از این پرنس کله خراب نه تنها کم، بلکه هر روز زیاد و زیاد‌تر خواهد شد و امکان ندارد بتواند با او کنار بیاید. اما یک چیزی تَهِ دلش اعتراف کرد که آهنگِ صدای یونگ حتی موقع گفتن این جملات نفرت‌انگیز هم جالب است.
یونگی که فکر می‌کند برای شروع به خوبی توانسته زخمی کاری بر جای گذارد، با سکوت خود منتظر جوابی دندان‌شکن از جانب طرف مقابل می‌شود.
با وجود این پیش‌داوری و تنفر عمیق نسبت به یکدیگر، آیا هر دو می‌توانند با هم کنار بیایند؟ جواب تهیونگ چه خواهد بود؟

DARKМесто, где живут истории. Откройте их для себя