OneShot

1.3K 319 23
                                    


بکهیون نمیدونست خودش زیادی به تمیزی وسواس داره یا واقعاً دوستش انقدر تنبل بود که از ماشین لباسشویی استفاده نکنه.
+" خدای من چانیول! جورابات چه بوی گندی میدن. "
بکهیون از اینکه چانیول با اون جوراباش -که خدا میدونست آخرین بار کی شسته که بوی خمیر نون میدن- تو آپارتمانش راه بره، متنفر بود.
_" بوشون خوبه، حداقل نه انقدر بد که  میگی. تو فقط زیادی حس بویایی حساسی داری. "
دوست قدبلندِ بکهیون با بی حواسی جواب داد. داشت با گوشیش ور میرفت و اهمیتی به غرغرای عصبی پسر کوتاهتر نمیداد.
+" من حساس نیستم. فقط جنابعالی در حد فاک تنبلی و مطمئنم کل خونه‌ات هم همین بو رو میده."
بکهیون میدونست آپارتمان دوستش فاجعس. نمیخواست اونجا بره و حس بویاییش رو با بوی زننده عرق و رنگ و چیزای شیمیایی دیگه که هفته ها اونجا بود، نابود کنه.
+" آخرین بار کی ماشین لباسشویی رو روشن کردی؟"
خودش جواب رو به خوبی میدونست.
_" آم...یادم نمیاد راستش...شاید دو سه هفته پیش"
+" وات ده هل؟؟ الان جدی میگی؟؟ من وقتی اومدی بغلت کردم! بعد تو برای تقریباً یه ماه هودیات رو نشستی؟"
بکهیون وحشت کرد و شخصیت وسواسیش هم بیشتر هولش میکرد.
_" آخه سر وقت روشن کردنش خیلی زحمت داره!"
+" اوه جدی؟ تنها کاری که باید بکنی اینه که لباساتو بذاری تو اون ماشین کوفتی! چیش دقیقاً زحمت داره؟ "
بکهیون فریاد زد، و چانیول اصلاً نمیفهمید چرا دوست امگاش داره انقدر جیغ جیغ میکنه.
_"خب چرا تو انجامش نمیدی؟"
چانیول پیشنهاد داد و بکهیون برای یه دقیقه بهش خیره شد. بعد دوباره ادامه داد:
" تو با بوی من مشکل داری، منم با لباسشویی، خب پس باید کمکم کنی دیگه!"
چانیول گوشیش رو کنار گذاشت و درست به بکهیون نگاه کرد.
+"چی؟"
بکهیون واقعاً شوکه شده بود و چانیول یه لحظه فکر کرد پیشنهاد همچین کاری به دوست کوتاهش واقعاً کار بدیه. ولی اصلاً وا نداد.
_" اوهوم... کارای مربوط به لباسشویی منو تو انجام بده! اصلاً پولشو میدم بهت. "
بکهیون حس مسخره ای داشت. اگه اون آلفا با مهربونی ازش درخواست میکرد، حتماً این کارو انجام میداد.
حقیقتاً اون تمام کارای پسر بزرگتر رو انجام میداد. چون فکر میکرد این تنها راهیه که براش باقی مونده!
+" چقدر؟"
با تن آرومی پرسید.
_" چی؟ متوجه نشدم..."
+" میگم چقدر پول میدی؟"
بکهیون از خلسه ی ناشی از شوک بیرون اومد و از چانیول پرسید.
_" پول میخوای؟؟"
برای یه لحظه چانیول نفهمید امگا داره شوخی میکنه یا نه.
+" چرا که نه؟ من خونه‌ات رو تمیز میکنم و چهار روز هفته برات غذا درست میکنم. رسماً یه خدمتکار بدون حقوقم!"
با دیدن صورت شوکه و گیج چانیول، ریز خندید. و در آخر، صدای خنده اش با شنیدن حرف چانیول که ازش خواسته بود پول زیادی نگیره چون برای تور اروپاش داره پس انداز میکنه، بالا رفت.
+" لازم نیست پول بدی احمق! به عنوان یه آلفا واقعاً خنگی. "
بکهیون قطره اشکی که از شدت خنده به وجود اومده بود رو پاک کرد.
_" اصلا بامزه نبود!"
دوست درازش لباشو لوچ کرد و مثل بچه ها بیرون داد.
+" باشه باشه... بسه، شام آماده اس... بیا قبل از اینکه سرد بشه بخوریمش. "
یادش اومد که از اول هم اومده بود تا برای شام صداش کنه.
پاستایی که درست کرده بود حتماً تا الان سرد شده بود.

Laundry TaleWhere stories live. Discover now