09:❄

1.3K 265 5
                                    

ساعت هفت شب بود. از اونجا که توی زمستون هستیم هوا خیلی زود تاریک میشه.
نمیدونم چرا از صبح ذهنم درگیر جیمینه!
نگرانم که پهلوش آسیب دیده باشه.
حالت صورتش در لحظه‌ی آخر توی ذهنم مونده. چهره‌ی جمع شده اش از درد.
یعنی حالش خوبه؟
فکر میکنم یکم تند رفتم. اما تقصیر خودش بود، نباید چیزای غیرممکن رو ازم میخواست.

Heal Me | ᴊᴍ+ʏɢМесто, где живут истории. Откройте их для себя