22:❄

1.4K 295 13
                                    

طبقه‌ی هفت، واحد هفتاد و هفت.
سه ماه از آشنایی من و شخصی که توی این واحد زندگی میکنه میگذره.
تقریبا یک ماهه که دارم با جیمین قرار میذارم.
این زمستون با وجود جیمین متفاوت‌ترین زمستون عمرم شده.

نفس عمیقی کشیدم‌ و تقه‌ای به در زدم.
در بلافاصه باز شد و جیمین با همون لبخند درخشان همیشگیش توی چهارچوب پدیدار شد.

لبخندی زدم و دستم رو به سمتش دراز کردم. دستش رو قفل دستم کرد و از خونه خارج شد.
از ساختمون خارج شدیم و اولین قدم‌هامون رو روی زمین که با برف پوشیده شده بود برداشتیم.

جیمین دست‌هامون رو که قفل هم بود به داخل جیب کاپشنش برد.
شروع به قدم زدن کردیم.
جیمین با انگشت شستش اشکالی رو روی دستم میکشید.
حس خیلی خوبی بود.
بخصوص وقتی با دو لیوان قهو‌ه‌ی داغ به پیاده‌رویمون ادامه دادیم.

Heal Me | ᴊᴍ+ʏɢDonde viven las historias. Descúbrelo ahora