🔞KookV🔞

4.3K 385 23
                                    

بند چرمی دور بدنش رو تنظیم و سنجاق هایی که یه جفت گوش تایگر روشون خودنمایی میکرد، روی موهای بلوندش نصب کرد.

تقریبا همه چیز آماده بود و فقط باید دمش رو میذاشت؛و خب این سخت ترین بخشش بود.
بات پلاگ جزو اون دسته از "سکس توی" ها بود که تهیونگ باهاشون میونه ی خوبی نداشت و به ندرت ازشون استفاده می‌کرد.

حس یه چیز سرد و غیرعادی توی سوراخش جدا مزخرف بود و بدتر کلافش میکرد.
اما به دست آوردن توجه ددی هزینه ی زیادی داشت که بیبی خوبی مثل تهیونگ مشتاقانه حاضر به پرداختش بود.

مقدار کمی لوب رو روی سطح فلزی بات پلاگ ریخت و به پهلو روی تخت کینگ سایز اتاق، خوابید.
سر پلاگ رو چند بار به سوراخش مالید و چشم هاش رو بست؛ تصور کرد که به جای اون انگشت های گرم و کشیده ی ددیش روی سوراخش می‌چرخه و آمادست تا بفاکش بده.

با فشار پلاگ رو که دم بلندی بهش وصل بود، وارد خودش کرد و ناله ی بلندش آرامش عمارت جئون رو شکست.

چندتا نفس عمیق کشید و سعی کرد توجهی به درد پایین تنش نکنه.
به سختی روی پاهاش ایستاد و برق لبش رو تمدید کرد.

وسواس عجیبی رو همه چیز پیدا کرده بود و میخواست شبی بی نقص برای مردش بسازه.
دعوای هفته ی پیش جونگ‌کوک رو به شکل قابل توجهی رنجونده بود و اون زوج جوان طولانی ترین قهرشون رو تجربه می‌کردند.

تهیونگ طاقت بی اعتنایی نداشت و حالا کل هفته ددی آشکارا نادیدش میگرفت و جوری رفتار میکرد که انگار اون پسر وجود خارجی نداره.

بغض بدی با یادآوری این هفت روز طاقت فرسا به گلوش چنگ زد و لب های کوچیکش از غمی که داخل قفسه ی سینش پخش شده بود، میلرزید.

اونقدر غرق افکارش بود که متوجه ورود بی سر و صدای کوک نشد و با دیدن یه جفت کفش مشکی جلوی چشم هاش، کاملا جا خورد.

_دد... ددی.

روی پاهاش ایستاد اما کوک طبق روالی که توی هفته ی اخیر پیش گرفته بود، به نادیده گرفتنش ادامه داد و برای تعویض لباس سمت کمد رفت.

چهره ی جدی و بی تفاوتش تنها سرپوشی روی احساسات درونیش بود و کسی تو پس زمینه ی ذهنش نگرانی و دلتنگی برای به آغوش کشیدن اون تایگر خواستنی رو فریاد میزد.

از لحظه ی ورود، نگاه تیزبینش لب های لرزون تهیونگ رو شکار کرده و میتونست حدس بزنه که چقدر غمگینِ.
"چرا فقط نمیری بغلش کنی و جوری بفاکش بدی که همه بفهمند به کی تعلق داره؟!"

صدای توی سرش بلند تر میشد و دلش میخواست مثل قبل رون های پر پسرش رو زیر دندون هاش کبود کنه.
اما این ها چیزی جز افکار و خیالات کوک نبود و قصد نداشت به این زودی‌ها گاردش رو پایین بیاره.
انگشت های ظریف ته دور بازوش پیچید و تکونش داد.

BTS FunDonde viven las historias. Descúbrelo ahora