___ آرامش من____
و یه دستشو بالا آورد و گونه ی جان رو لمس کرد، داغ داغ بود...
و این یعنی جان هم تحت تاثیر فضای فیلم تحریک شده بود!
با لذت و لبخندی عمیق بهش نگاه کرد و به آرامی بطرفش خم شد ، جان که کاملا جا خورده بود، هنوز بی حرکت بود و با نزدیکتر شدن ییبو ، بصورت کاملا غیر ارادی چشماشو بست و دستاش در دو طرف بدنش مشت شد!
ییبو لحظه ای مکث کرد و با لبخند به این واکنش زیبا خیره شد ، اما در عین حال این فرصت طلایی رو از دست نداد و به صورت جان کاملا نزدیک شد ، حالا نفسهای گرم و تند جان به صورتش میخورد و حس نابی از لذت توی رگهاش جریان داشت. سرشو کنار گوش جان برد و با صدایی که از شهوت دورگه بنظر میرسید لب زد: میتونم ببوسمت؟!
جان با همون چشمای بسته سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد و همزمان با خودش فکر میکرد : مگه میتونم بگم نه!
اصلا دلم نمیخواد بگم نه!و همونجا فهمید که خودش هم بشدت به این کار علاقه داره!
ییبو با شنیدن جواب مثبت جان بی درنگ لبهاشو روی لبهای جان کوبید ، جوشش و پیجشی گرم رو توی دلش حس میکرد ...گرم و شیرین که باعث سستی بدن هر دوشون شده بود.
زانوشو به آرامی خم کرد و بدنشو روی تن جان کشید!تماس بالاتنه ی داغش با سینه ی دراز کش جان یه حس ناب بود ...و حس تپش قلب سریعش باعث شد همونجا روی لبهای جان لبخند بزنه .
همزمان لبهاشو کمی باز کرد و سعی داشت جان رو به همکاری بیشتر وادار کنه . برای همین، دستشو پشت گردن جان قرار داد و اونو بسمت خودش کشید ، همزمان روی مبل چرخیدند ، درحالیکه یه دستش رو پشت سر جان و اون یکی رو دور بدنش پیچیده بود.
حالا ییبو روی مبل نشسته بود و جان رو روی پاهای خودش نشونده بود. جان سعی کرد از این موقعیت خجالت آور در بیاد ، اما بین بازوهای قدرتمند ییبو حبس شده بود و زبون ییبو حالا با اشتیاق تموم روی لبهاش حرکت میکرد ، خیسی زبون گرم و سفت ییبو باعث شد جان برای تقاضای هوا لبهاشو باز کنه ، و همین فرصتی برای زبون سرکش ییبو بود تا وارد دهنش بشه.ییبو با زرنگی تموم از هر لحظه استفاده میکرد ، اما جان همچنان مقاومت میکرد و صداشو حبس کرده بود، بعد چند دقیقه ییبو برای تنفس عقب کشید ، اما همچنان جان رو بین بازوهاش نگه داشته بود.
جان فورا سرشو با خجالت پایین انداخت و لبشو گاز گرفت .
ییبو خندید و پیشونیشو به پیشونی جان چسبوند و با لطافت هر چه تمام گفت: جان گه ... خوبی؟!!شیائو جان.....خوب معلومه که خوب نبود...و همش تقصیر این پسرک شیطونی بود که با لبهای داغش حال اونو دگرگون کرده بود .
اما چیزی نگفت و فقط سرشو به نشون مثبت بودن جوابش تکون داد.
ییبو دوباره لبخند زد ...دیدن لبهای خیس و سرخ جان که اونطوری میلرزیدند و سعی میکرد با نفسهای آروم حال خودشو تثبیت کنه ، و نگاهی که کاملا از ییبو میدزدید، باعث میشد قلب ییبو دوباره باهاش ناسازگاری کنه .
چند بار نفس عمیق کشید و بعد گره دستهاشو شل کرد ، اما مچ دست راست جان رو گرفت و همزمان با خودش به طرف اتاق خواب کشید .
جان میدونست چه خبره ...ولی یارای مخالفت نداشت، شاید هم نمیخواست مخالفت کنه ، بهر حال اونهم عاشق این زور گوی سرکش بود.
تصمیم گرفت امشب به طور کامل به توصیه های روانشناسش عمل کنه و خودشو به جریان حوادث بسپره.با ورود به اتاق خواب ، ییبو جان رو بطرف تخت برد و روی اون نشوند ، همچنان با اشتیاق بهش نگاه میکرد ولی جان تا حد امکان سرشو توی یقه ی لباسش فرو برده بود .
ییبو با دستش چونه ی جان رو گرفت و بالا آورد و گفت: جان گه ...ناراحتی ؟!! نمیخوای ادامه بدیم؟!!
جان حرفی نزد و فقط سرشو به علامت منفی تکون داد، ییبو تک خنده ای کرد و با شوخی پرسید : این جواب کدوم سوالم بود؟
جان با اعتراضی آرام گفت: اههه ...ییبو ... اذیتم نکن.
×ای جانممم ...باشه ... پس من اینو بعنوان رضایت تو در نظر میگیرم .
و بلافاصله روی تخت دراز کشید و جان رو کنار خودش کشید .
لبهاشونو دوباره بهم رسوند و بوسید و بوسید .
بین بوسه ها جابجا شد و روی جان خیمه زد. بوسه هاشو امتداد داد و بسمت چونه ...خط فک ...و کنار گوشش پیش رفت .
لبهای داغشو به همه جا میمالید و ردی از آتش به جا میزاشت .
و وقتی پایینتر رفت و به گردن جان رسید تمام حواسشو جمع کرد که ردی از لاو مارکها به جا نمونه.
با یه دست دکمه های پیراهن جان رو یک به یک باز کرد ، بدن سفید و بی نقصش نمایان شد . یه لحظه توقف کرد ، لباس خودش و جان رو درآورد و دوباره بوسید .
جان حالا پیچ و تاب میخورد و با وجود مقاومت اولیه گاهی صدای آه آرومی از بین لبهاش خارج میشد.ییبو که دیگه تحمل نداشت نوک سینه ی جان رو با زبون خیس کرد ..و این شکست سد تحمل جان بود.
+آه..آههه ییبو.....
×جانممممم... برام ناله کن بائو بائو ... دوست دارم صداتو بشنوم .
و دوباره با زبون و دندونهاش به جون سینه های جان افتاد .
کم کم صدای ناله های جان بلند شد و دست های یببو فرز تر از قبل به شلوار و لباس زیرش رسید
و قبل از هر چیزی اونها رو از تنش خارج کرد .جان با این حرکت شرم زده خودشو جمع کرد ،اما ییبو اجازه نداد.
×نه ...بزار ببینمت ...تو فوق العاده زیبایی جان ... فوق العاده ای.دستشو جلو برد و شروع به لمسش کرد ...با این حرکت ،جان آه بلندی کشید و به کمرش قوس داد ... و همزمان سرشو توی سینه ی ییبو پنهان کرد.
😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈
هر حرکت ییبو غافلگیر کننده بود و هر لحظه لذتی عمیق رو به وجود جان تزریق میکرد .♥️💚♥️💚♥️
شب پر شوری داشتند و بالاخره ییبو راضی شد که دوش بگیرند و استراحت کنند ...اما در تمام لحظات گذشته حواسش به جان بود و هر چند دقیقه حالشو میپرسید ... و کم کم جان فهمید که چرا .
ییبو نگران بود که جان خاطره ی تلخ دفعه ی قبل رو بیاد بیاره و بخاطر همین این بار با نهایت لطافت عمل میکرد.
و در انتها این جان بود که کاملا راضی بود ...و خوشحال بود که ییبو رو ترک نکرده بود
و وقتی ییبو در آغوشش آرام گرفت و به خواب رفت ، جان به خودش قول داد که هیچوقت نمیزاره خاطرات تلخ باعث جداییشون بشه.پایان پارت ۵ ♥️💚♥️💚♥️💚
دوستان خوبم اگه از این داستان راضی بودید ، اونو به دوستانتون هم پیشنهاد کنید
YOU ARE READING
love story
FanfictionLove story تمام شده📗📕 داستان عشق دردناکی که شیائو جان تجربه خواهد کرد. آیا میتوان با این درد به آینده امیدوار بود...؟! ژانر : درام ،ریل لایف ، انگست ،بی ال *هپی اندینگ* ییبو تاپ