OneShot

2.1K 484 82
                                    


از ماشین پیاده شد، کاپشن چرمی خز دارشو روی دوشش انداخت و به ساختمان بلند رو به روش خیر شد "park Medical center" نفسشو با صدا بیرون داد و وارد ساختمون شد؛ درحالی که به سمت آسانسور میرفت برای کسایی که با دیدنش خم میشدن و بهش سلام میکردن سر تکون میداد...
شاید اگه وقت دیگه ای بود رفتار محبت آمیز تری نشون میداد ولی الان استرس و هیجان سراسر وجودشو گرفته بود و به هیچ چیز جز نتایج آزمایشی که منتظرش بود فکر نمیکرد...
با رسیدن به مطب دکتر پارک منشی دکتر به احترامش بلند شد و تعظیم کرد
×"آقای بیون ، دکتر پارک منتظرتونن لطفا بفرمایید."
از منشی تشکر کرد، آب دهنشو قورت داد و با چند قدم نسبتاً بلند خودش رو به در رسوند. دستای سرد شده از استرسشو رو روی دستگیره قرار داد، نفس عمیقی کشید و بالأخره وارد اتاق شد...
نگاه اجمالی به اتاق بزرگ انداخت، مطب دکتر پارک اونقدر بزرگ بود که میتونست ازش به عنوان سالن کنفرانس استفاده کنه.!
شیشه های طولی یک سمت اتاق قرار داشت که ویوی زیبایی از غروب پاییز رو به نمایش گذاشته بود و میز دکتر دقیقا مقابلشون قرار داشت.
دکتر پارک با دیدنش عینک گردش رو از چشماش برداشت و لبخند زد.
_"اقای بیون خوش اومدین، لطفاً بشینین..."
بکهیون متقابلاً لبخند زد، فاصله بین خودش و مبل های مشکی رنگ مقابل میز دکتر رو با قدم های طولانی طی کرد و روی نزدیک ترین مبل به میز دکتر پارک نشست و با استرسی که توی چهرش مشهود بود به چهره دکترش خیره شد
+ دکتر، نتیجه ازمایشا اومده درسته؟"
دکتر پارک از پشت میز بلند شد، سمت بکهیون اومد و پشتش قرار گرفت
_" نتایج آزمایش‌هاتون امروز صبح از آزمایشگاهمون به دست من رسیدن..."
دکتر پارک دستهاشو روی شونه بکهیون که هنوز سر جاش میخکوب شده بود گذاشت و شروع به نوازش شونه هاش کرد.
_" میدونین که تیم پزشکی ما و همچنین خود شما چه سختی هایی رو این مدت پشت سر گذاشتین..."
بلکهیون نفس عمیقی کشید و دکتر پارک سرشو به بکهیون نزدیک کرد و در  گوشش زمزمه کرد
_" با شرایطی که شما داشتید احتمال بارداریتون تنها 3 درصد بود..."
بکهیون نفسشو حبس کرد، این یعنی قرار بود باز هم جواب منفی بشنوه...
_" اما تا حالا راجع به معجزه ها چیزی شنیدید؟"
ناخناشو توی دستش فرو برد و دکتر پارک ادامه داد:
_" شما معجزه کردید آقای بیون! نتایج آخرین آزمایش‌هامون میگه که شما بلاخره باردار شدین. "
نفس حبس شده بکهیون با صدایی که بی شباهت به ناله نبود آزاد شد، سمت دکتر خوش پوش پشت سرش برگشت و با چشمای اشکی به دکتر جذاب خیره شد.
_" باید این خبر رو هرچه زودتر به همسرتون بدین، ایشون حتما از شنیدنش خوشحال میشن.."
زبون بکهیون بند اومده بود و قلبش با بیشترین سرعتی که سراغ داشت به سینش میکوبید...
+" ه...همسرم سرکاره، تا فردا صبح... ا...اون شیفت داره..."
دکتر پارک با قدم های آرومی سمت دیگه مبل اومد و درست کنار بکهیون نشست
_" اما این خبر بچه دار شدنتونه.. بچه ای که از خون شما و همسرتونه؛ بچه ای که بعد از یک سال تلاش به دست آوردین، شما باید باهم جشن بگیرین.! "
بکهیون سرشو به نشونه تأیید حرفای دکترش تکون داد و دستای سردشو روی دستای مردونه دکتر پارک گذاشت
+" د..دکترپارک... "
دکتر پارک انگشت شستشو رو دستای ظریف بکهیون کشید.
_" بله اقای بیون؟"
+" میشه شما..."
_" من...؟ "
بکهیون نفس عمیقی کشید و نگاهی به غروب پشت سر دکتر پارک کرد
+" میشه شما امشب.. باهام جشن بگیرین؟ ه...همسرم فردا برمیگرده، اما امشب مهم ترین شب زندگیمه. نمیخوام از دستش بدم..."
دکتر پارک دستشو از زیر دستای بکهیون بیرون کشید و رو گونه های نرمش که حالا به سرخی میزد کشید.
_"ازم میخواین امشب به جای همسرتون کنارتون باشم؟ "
بکهیون با چشمای پاپی طورش به دکتر جذاب خیره شد و آروم سر تکون داد.
-" اما من باید اینجا بمونم، هنوز کلی پرونده برای برسی کردن دارم. "
بکهیون لب گزید و با صدای بغض دارش که ناشی از رد شدن بود عذرخواهی کرد
از جاش بلند شد و خواست سمت در بره که دستای بزرگ و مردونه دکتر پارک مانعش شدن.
بکهیون برگشت و با نگاه سوالی به دکتر جذابش خیره شد
_" اما فکر کنم میتونم چند ساعت از وقتمو برای زیبا ترین بیمارم خالی کنم.."
دکتر پارک گفت و با کشیدن دست بکهیون اونو روی پاش نشوند، بکهیون هیسی کشید و دوباره لب گزید..
دکتر جذاب در حالی که به لبهاش خیره شده بود زمزمه کرد:
_" آقای بیون، لطفاً این کارو با لبهات نکن؛ شکوفه های گیلاست آسیب میبینن..."
بکهیون بدون حرفی لبهاشو از حصار دندوناش آزاد کرد و دکتر پارک بلافاصله لبهاشو رو لب های سرخ پسر رو به روش کوبوند و شروع به بوسیدنش کرد.
نرم اما با اشتیاق میبوسیدش و بکهیون؛ اون لحظه حس خاصی داشت،
حسی شبیه دویدن زیر بارون تند بهاری
شبیه آب شدن پشمک شیرین توی دهنش یا حسی شبیه راه رفتن روی ابر ها...

رییس بزرگ ترین مرکز تحقیقات پزشکی کره، جذاب ترین مردی که توی تمام عمر بیست و شش سالش دیده بود داشت میبوسیدش و این اتفاق لذت بخش دقیقاً توی بهترین شب زندگیش افتاده بود.
شبی که بالأخره به آرزوش رسیده بود،
اون حالا یه بچه تو شکمش داشت...
یه بچه از خون خودش و همسری که عاشقانه میپرستیدش...
دکتر پارک دستاشو دور کمر ظریف بکهیون حلقه کرد و اونو به خودش نزدیک تر کرد.
بکهیون تازه به خودش اومد و متقابلاً شروع به بوسیدن دکتر جذابش کرد.
دکتر پارک زبونشو رو لبهای بکهیون میکشید و ازش برای وارد شدن اجازه میگرفت و بکهیون با سخاوت تمام چیزی که میخواست در اختیارش گذاشت اما قبل از اینکه دکتر برای ادامه بوسشون روی مبل بخوابونتش سرشو عقب کشید و با خجالت به تختی که گوشه اتاق دکتر بود اشاره کرد.
+"بریم اونجا، ممکنه بچه آسیب ببینه..."
دکتر پارک با سر تایید کرد و با بغل کردن بکهیون سمت تخت رفت.
با احتیاط تر از همیشه اونو رو تخت گذاشت.
بکهیون جاشو رو تخت سفید پزشکی راحت تر کرد و پاهاشو برای دکتر جذابش باز کرد.
دکتر پارک با دیدن این حرکت بکهیون نیشخندی زد و بعد از در آوردن روپوش سفیدش دکمه های پیراهن مردونشو باز کرد و عضله های خوش ساختشو به نمایش گذاشت؛ کمربندشو باز کرد و رو تن بیمار هورنیش که پاهاشو براش باز کرده بود خزید.
بافت گشاد توی تن بکهیونو کمی بالا داد و بوسه ای روی شکمش گذاشت.
کمی بالاتر رفت و شروع به مکیدن و مارک کردن بدن سفید و بی نقص بکهیون کرد و بکهیون بدون درصدی  خجالت براش ناله میکرد.
+"دکتر پارک؟"
با صدای لرزونش گفت و باعث شد دکتر جذابش بخواد همون لحظه لبهای سرخشو ببوسه؛ و البته که اینکارو کرد.
_"بگو اقای بیون ..."
+" شلوارم... داره اذیتم میکنه..."
دکترپارک دوباره نیشخند زد و بلافاصله مشغول در آوردن شلوار و لباس زیر بکهیون شد.
_" باید قید تمام این شلوارای تنگ و چرمی رو بزنی آقای بیون، کوچولوی توی شکمت نیاز به مراقبت بیشتری داره..."
شلوار و لباس زیر بکهیونو پایین تخت انداخت و به رونای توپر بیمارش خیر شد.
پاهای بکهیونو رو شونه هاش گذاشت و با حفظ نیشخند روی صورتش مشغول بازی دادن ورودیش با زبونش شد...
بکهیون مطئمن نبود که کجاست
روی تخت مطب دکتر پارک یا یه جایی تو آسمون هفتم...
چشماش سیاهی میرفت و از دکتر پارک میخواست که هرچه زودتر واردش شه و بالأخره این اتفاق افتاد.
دکتر جذابش بعد از وارد کردن هر یک سانت از عضوش تو ورودی اون بیمار باردار و البته هورنی لبهای سرخشو میبوسید و سعی میکرد آرومش کنه...
درد و لذتی که بکهیون همزمان باهم تجربه میکرد بی حد و مرز بود...
دکتر پارک ضربه های عمیق اما آرومی داخلش میزد؛ اون مرد جذاب دقیقاً میدونست باید کجارو هدف بگیره تا بکهیون به مرز جنون برسه و زود تر از همیشه با ناله بلندی ارضا شه...
حالا فقط دکتر پارک مونده بود که با ضربه های شدت یافتش و درست بعد از کام گرفتن از شکوفه های گیلاس بکهیون ازش بیرون بکشه و با ناله مردونه ای بین انگشتای کشیده پسر زیرش ارضا شه...
هر دو نفس نفس میزدن دکتر پارک چرخید و بکهیونو توی بغلش گرفت و برای بار هزارم لبهای به رنگ گیلاسشو بوسید...
+"جشن بی نظیری بود دکتر پارک."
_"فکر نمیکنم دیگه نیازی به جشن دوباره با همسرتون باشه آقای بیون..."
بکهیون خوب میدونست منظور چانیول چیه، لب باز کرد تا جواب دکترشو بده اما با قرار گرفتن دوباره لبهای دکتر روی لبهاش ساکت شد...
_" بازی تمومه بیبی..."
بکهیون لبخند زیبایی زد
+" پدر شدنت مبارک چانیولا..."

پایان🌷

Pregnancy Celebration¬ Where stories live. Discover now